بازنشر/سیره عملی امام حسین(ع)
حضرت
امام حسین ـ علیه السّلام ـ نیز مانند سایر پیشوایان معصوم - علیهم
السّلام ـ دارای آداب و رفتار پسندیده ای بود که به برخی از آن ها اشاره می
شود:
یک روز امام حسین ـ علیه السّلام ـ بر عدهای فقیر و مسکین که سفره
خود را پهن کرده بودند گذر کرد. آنها گفتند ای پسر رسول خدا بفرمایید کنار
سفره ما فقیران! امام ـ علیه السّلام ـ فوراً دعوت آنها را اجابت کرد و
نشست و با آنها هم غذا شد و فرمود:خداوند متکبرین را دوست نمیدارد.
سپس فرمود: من دعوت شما را پذیرفتم پس شما نیز دعوت مرا بپذیرید. گفتند
با کمال میل ای فرزند رسول خدا. با امام ـ علیه السّلام ـ به منزل آن حضرت
آمدند. امام ـ علیه السّلام ـ به اهل خانه فرمود: هر چه در خانه هست برای
پذیرایی میهمانان بیاورید.[1]
حضرت امام حسین ـ علیه السّلام ـ به عیادت أسامه بن زید رفت أسامه تا
چشمش به امام حسین ـ علیه السّلام ـ افتاد گفت «وا غَمّاه» وای از غم و
اندوه. امام ـ علیه السّلام ـ فرمود: برادر غم تو از چیست؟ عرض کرد قرض
سنگینی که به گردن دارم و آن شصت هزار درهم است. امام ـ علیه السّلام ـ
فرمود: (نگران نباش) من آن را میپردازم. أسامه گفت میترسم أجل مهلتم
ندهد، فرمود: مطمئن باش که تو زنده هستی و من قرض تو را خواهم داد.
راوی میگوید: امام ـ علیه السّلام ـ قبل از مرگ أسامه تمام قرض او را ردّ کرد.[2]
مردی از صحرا نشینان عرب وارد مدینه شد و سراغ بهترین شخص را از نظر
جود و کرم گرفت. به او گفتند گمشدهات حضرت امام حسین ـ علیه السّلام ـ
است. داخل مسجد شد و حضرت را در حال نماز مشاهده کرد، در کنار امام ـ علیه
السّلام ـ قرار گرفت و نیاز خود را در چند بیت شعر بیان کرد.
امام حسین ـ علیه السّلام ـ از مسجد به خانه آمد و به قنبر فرمود: آیا
از مال حجاز چیزی باقی مانده؟ عرض کرد بله چهار هزار دینار، امام ـ علیه
السّلام ـ فرمود: همه را بیاور کسی هست که از ما سزاوارتر است و به آن
محتاج میباشد. حضرت امام حسین ـ علیه السّلام ـ درب خانه را نیمه باز کرد و
پولها را به اعرابی داد و بیشک منظور آن بزرگوار از این عمل آن بود که
چشم اعرابی به چشم او نیفتد و خجالت بکشد، اعرابی پولها را گرفت و گریه
کرد و گفت: مگر کم عطا کردی که چنین میکنی، میگریم که چگونه این دستهای
پر برکت و بخشنده زیر خاک خواهد رفت.[3]
امام سجاد ـ علیه السّلام ـ میفرماید: از پدرم حضرت امام حسین ـ علیه
السّلام ـ شنیدم که میفرمود: اگر کسی از سمت راست به من ناسزا بگوید و در
سمت چپ برگردد و از من عذرخواهی کند من عذر او را میپذیرم و او را عفو
میکنم چرا که امیر المؤمنین علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ برایم حدیث
کرد که از جدّم رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ شنیده که فرمود:
از حوض کوثر نیاشامد کسی که عذر معذرت خواه را نمیپذیرد.[4]
امام حسین ـ علیه السّلام ـ با مساکین و مستمندان مینشست و میگفت:
خداوند اهل کبر و مستکبرین را دوست نمیدارد، یک روز بر چند کودک گذر کرد
که مشغول خوردن یک قطعه نان بودند، بچهها از امام ـ علیه السّلام ـ
خواستند که با آنها هم غذا شود، امام ـ علیه السّلام ـ در کمال لطف و
مهربانی دعوت اطفال را پذیرفت و با آنها هم غذا شد. آنگاه بچهها را با خود
به خانه برد و آنها را از غذا سیر کرد و بر آنها لباس پوشانید و سپس
فرمود:
«إنَّهم أسْخی مِنِّی لِأنَّهُم بَذَلُوا جَمیعُ ما قَدَرُوا عَلَیْهِ وَ أنَا بَذَلْتُ بَعْضُ ما أقْدِرُ عَلَیْهِ»[5]
این کودکان از من سخاوتمندترند زیرا که آنها هر چه داشتند بذل کردند ولی من بخشی از مال خویش را بذل نمودم.
یکی از غلامان حضرت امام حسین ـ علیه السّلام ـ مرتکب لغزشی شده بود که
میباید ادب شود امام ـ علیه السّلام ـ دستور داد او را تأدیب نمایند.
غلام گفت: ای مولای من خداوند تبارک و تعالی میفرماید: «وَ الْکاظِمِینَ
الْغَیْظَ» کسانی که غیظ خود را فرو میبرند، امام ـ علیه السّلام ـ فرمود:
او را رها کنید که غیظ خود را فرو بردم. غلام گفت: «وَ الْعافِینَ عَنِ
النَّاسِ» کسانی که از لغزش مردم صرف نظر میکنند و میبخشند، امام ـ علیه
السّلام ـ فرمود: ترا بخشیدم، غلام گفت: «وَ اللَّهُ یُحِبُّ
الُْمحْسِنِینَ» خدا نیکوکاران را دوست میدارد. امام ـ علیه السّلام ـ
فرمود: «اَنْتَ حُرُّ لِوَجْهِ اللهِ تَعالی وَ أمَرَ لَهُ بِجائزهٍ
حَسَنَه» ترا در راه خدا آزاد کردم و بعد دستور داد که به او یک جایزهی
شایسته هم عنایت کنند![6]
حرّ بن یزید ریاحی علیه الرّحمه با هزار نیروی نظامی خود به سپاه حضرت
امام حسین ـ علیه السّلام ـ نزدیک شدند و در شدت گرما در برابر امام حسین ـ
علیه السّلام ـ و یارانش صف کشیدند تا مانع ادامهی راه آن حضرت و اصحابش
شوند. امام ـ علیه السّلام ـ هم با سپاه خود شمشیرها را آماده کردند و در
مقابل آنها ایستادند. در این هنگام حضرت امام حسین ـ علیه السّلام ـ ملاحظه
فرمود که سپاه دشمن از تشنگی سخت در عذاب است، فوراً به جوانان خود امر
کرد:
«إسْقُوا الْقَوْمَ وَأوْرِهِمْ مِنَ الْماءِ وَ رَشِفُوا الخَیْلَ تَرْشِیفاً»
اینها را با اسبهایشان آب دهید تا حدّی که سیراب شوند، آنها به امر
امام ظروف و طشتها را پر از آب کردند و سپاه حرّ و اسبهایشان را آب
دادند.
علی بن طعمان محاربی میگوید: من آخرین نفر از سپاه حرّ بودم که به
آنجا رسیدم، تشنگی بر من و مرکب من بسیار غلبه کرده بود چون حضرت سید
الشهداء ـ علیه السّلام ـ حال عطش من و مرکب مرا ملاحظه فرمود: به من أمر
کرد تا شتر خود را بخوابانم، شتر را آب دادم و شخص حسین ـ علیه السّلام ـ
با دست مبارک مشک آب را به دهان من گذاشت و سیرابم کرد!! [7]
مردی به حضور امام حسین ـ علیه السّلام ـ شرفیاب شد و عرض سلام کرد و
سپس مشکل خود را با امام ـ علیه السّلام ـ درمیان گذاشت و بعد گفت حسین جان
از جدّ بزرگوارت شنیدم که فرمود: اگر حاجتی داشتی از چهار شخص طلب کن، عرب
شریف، مولای کریم، حامل قرآن، خوب روی. اما عرب شرافت یافت به جدّت رسول
الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و اما کرامت که در سیره و سرشت
شماست. قرآن هم که در خانهی شما نازل شد. چهرهی خوب که از آن توست. خودم
از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ شنیدم که فرمود: هرگاه
خواستید به چهرهی من نظر کنید به حسن و حسین من نظر نمایید.
امام حسین ـ علیه السّلام ـ پس از استماع گفتههای آن مرد فرمود: حاجت
خود را بازگو، آن مرد حاجت خود را با انگشت روی خاک نوشت، امام ـ علیه
السّلام ـ به او فرمود: از پدرم علی ـ علیه السّلام ـ شنیدم که فرمود: ارزش
هر کس به آن چیزی است که به آن اهمیت و ارزش میدهد و از جدم رسول خدا
شنیدم که فرمود: نیکی و محبت به هر کسی به اندازهی درک و معرفت اوست، من
سه سئوال از تو دارم که برای پاسخ صحیح هر سئوال ثلث مالم را به تو خواهم
داد و اگر هر سه سئوال را درست جواب دادی تمام مال خود را به تو میدهم. آن
مرد عرض کرد بپرسید اگر توانستم که پاسخ میدهم والاّ از محضر شما خواهم
آموخت چرا که تو اهل علم و شرف هستی ولاحول ولا قوّهِ اِلاّ باللهِ العلی
العظیم.
أیُّ الأعْمالِ أفْضَل؟ قالَ الأیمانُ بِاللهِ و التّصدِیقِ
بِرَسُولِهِ، قالَ: فَما نَجاهُ الْعَبْد مِنَ الهَلَکَهِ؟ فَقالَ: الثّقه
بِاللهِ قالَ: فَما یُزَیِّنَ الْمَرْءِ؟ قالَ: عِلْمٌ مَعَهُ الْحِلْم،
قالَ: فَإن أخْطأهُ ذالِکَ؟ قالَ: فَمالَ مَعَهُ کَرَمٌ قالَ: فَإنْ أخطَأه
ذالِکَ؟ قالَ فَقْرٌ مَعَهُ صَبْرٌ، قالَ: فَإنْ أخْطأه ذلِکَ؟ قالَ
فَصاعِقَهٌ تَنْزِلُ عَلَیْهِ مِنَ السَّماءِ فَتحرقُه».
امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرمود: کدام عمل بهترین است؟ عرض کرد ایمان
به خدا و تصدیق رسول خدا. فرمود: راه نجات از هلاکت برای بنده چیست؟ عرض
کرد: اعتماد و اتکال به خدا. امام ـ علیه السّلام ـ پرسید چه چیز انسان را
زینت میدهد؟ عرض کرد علم که همراهش حلم باشد. فرمود: اگر عالم نبود. گفت:
ثروتی که همراهش کرم و جود باشد، فرمود: اگر ثروت نداشت؟ گفت: فقری که
همراهش صبر باشد. فرمود: اگر صبر نداشت؟ گفت: آتشی از آسمان بیاید و او را
بسوزاند!
«فَضَحِکَ الْحُسَیْنُ ـ علیه السّلام ـ وَ رَمی لَهُ بِالصِرَّهِ وَ فِیها اَلْف دیْنارٍ»
حضرت امام حسین ـ علیه السّلام ـ خندید و کیسه پول را که در او هزار
دینار طلا بود در اختیارش گذاشت و بعد انگشتر خود را که دو درهم قیمت داشت
به او داد و بعد فرمود: هزار دینار طلا را به غرامتی خرج کن که به گردن
داری و انگشتر را نفقه خانوادهات قرار بده.
مرد هدایای حسین ـ علیه السّلام ـ را گرفت و گفت:
«اَللهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ.»[8]
امام حسن مجتبی ـ علیه السّلام ـ عزم سفر نمود و در بین راه به خاطر
تاریکی شب راه را گم کرد. به چوپانی برخورد نمود و میهمان او شد او هم از
امام حسن ـ علیه السّلام ـ پذیرایی خوبی کرد تا صبح شد. در هنگام صبح چوپان
راه را به امام نشان داد. امام حسن ـ علیه السّلام ـ فرمود: به مدینه بیا
تا جبران محبتهای ترا بنمایم. جوان چوپان که غلام دیگری بود با گوسفندان و
مولای خود به مدینه آمد، موقعی به شهر رسید که امام حسن ـ علیه السّلام ـ
بیرون شهر مشغول کار بود: چوپان به خدمت امام حسین ـ علیه السّلام ـ شرفیاب
شد به خیال آنکه این آقا همان مهمان آن شب است عرض کرد من همان کسی هستم
که شب کذایی مهمان من بودی به من وعده دادی که به مدینه آیم تا تلافی کنی.
امام حسین ـ علیه السّلام ـ متوجه اشتباه او شد ولی اصلاً بازگو نکرد،
پرسید غلام که هستی؟ عرض کرد فلان شخص، فرمود: چند گوسفند داری؟ عرض کرد:
سیصد رأس امام ـ علیه السّلام ـ فرستاد به دنبال مولای او تا وی را تشویق
به فروش گوسفندان و غلام کنند. او هم پذیرفت، آنگاه امام حسین ـ علیه
السّلام ـ غلام را آزاد کرد و بعد گوسفندان را به او بخشید و فرمود: این به
تلافی محبّتی که آن شب به برادرم امام حسن ـ علیه السّلام ـ نمودی.[9]
حضرت امام حسین ـ علیه السّلام ـ با عدهای از یاران به باغی که اطراف
مدینه بود و متعلق به حضرت بود وارد شدند. نگهبان و باغبان باغ غلامی به
نام صاف بود. وقتی داخل باغ گردیدند حضرت امام حسین ـ علیه السّلام ـ
مشاهده فرمود که غلام به خوردن نان مشغول است. امام ـ علیه السّلام ـ پشت
یک درخت پنهان شد و رفتار غلام را زیر نظر گرفت، غلام یک لقمه خودش میخورد
و یک لقمه به سگی که کنارش بود میداد. امام ـ علیه السّلام ـ از عمل غلام
شگفت زده شده بود. هیمن که غلام دست از غذا کشید گفت:
«اَلْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ العالَمینَ، اَللّهُمَّ اغْفِرْلی، وَ اغْفِرْ
لِسَیّدِی وَ بارِکْ لَهُ کَما بارَکْتَ عَلی أبَویْهِ بِرَحْمَتِکَ یا
أرْحَمَ الرّاحِمینَ».
حمد خدای دو جهان را، خداوندا مرا ببخش، مولایم را مشغول غفرانت قرار
بده و برکتت را بر او نازل فرما همان طور که بر پدر و مادرش نازل فرمودی
بِرَحْمَتِکَ یا أرْحَمَ الرّاحِمینَ.
امام حسین ـ علیه السّلام ـ از جا برخواست و خود را به غلام رساند و او را صدا زد:
«فَقامَ الْغُلامُ فَزَعاً وَ قالَ: یا سَیّدِی وَ سّیّد المُؤمِنین
إنِّی مارَ أیتُکَ فَاعْفُ عَنِّی، فَقالَ الحُسَیْنُ: إجْعَلْنیِ فِی
حِلٍّ یا صافِی لأِنِّی دَخَفْتُ بُسْتانَکَ بِغَیْرِ أذْنِکَ».
غلام از جا برخاست و وحشت زده گفت ای آقای من و آقای همه مؤمنین ببخشید
من شما را ندیدم. امام ـ علیه السّلام ـ فرمود: ای صافی تو مرا حلال کن که
بدون اجازهات به باغ تو داخل شدم.
غلام گفت: شما با فضل و بزرگواریتان چنین میفرمایید. امام ـ علیه
السّلام ـ فرمود: دیدم که لقمههایت را دو نیم میکردی نصف خود میخوردی و
نصف به سگ میدادی این کار تو چه معنی داشت؟ غلام گفت: این سگ در هنگام
خوردن به من نگاه میکرد بنابراین حیا کردم که او را غذا ندهم. حسین جان
این سگ پاسبان باغ توست من هم عبد و غلام تو هر دو با هم از رزق و کرم تو
میخوریم.
امام حسین ـ علیه السّلام ـ از سخنان غلام به گریه افتاد و فرمود تو را
در راه خدا آزاد کردم و از صمیم قلب هزار دینار به تو بخشیدم. غلام گف:
اگر مرا آزاد کنی از در خانهات نخواهم رفت و همچنان خدمتگذار آستانت خواهم
بود.
امام ـ علیه السّلام ـ فرمود: سزاوار است مرد آنچه میگوید به آن عمل
کند، هنگامی که وارد باغ شدم به تو گفتم بدون اذن تو به باغ تو قدم گذاشتم
پس قول و عمل من باید یکی باشد یعنی باغ متعلق به توست فقط با این شرط که
این اصحاب و یاران من که مشاهده میکنی اجازه داشته باشند گاهی از میوههای
آن استفاده کنند و تو آنها را به خاطر من کرامت کن تا خداوند در روز قیامت
به تو کرم نماید.
«و بارِکَ لَکَ فِی حُسْنِ خلقِکَ وَ أدَبِکَ»
خداوند این حسن خلق و ادب تو را مبارک گرداند.
«فَقالَ الْغُلامُ: أنْ وَهَبْتَ لی بُسْتانَکَ فَأنَا قَدْ سَبَلْتُهُ لِأصْحابِکَ وَ شِیعتِکَ.»[10]
غلام گفت: حال که باغ خویش را به من بخشیدی من هم استفادهی از آن را برای اصحاب و شیعیانت رایگان قرار دادم.
«وُجِدَ عَلی ظَهْرِ الحُسَیْنِ بْنِ عَلّیٍ یَوْمَ الطَّفِ اَثَرٌ
فَسْألُوا زَیْن الْعابِدینَ عَنْ ذلِکَ فَقالَ: هذا مِمّا کانَ یَنْقِلُ
الجَرابَ عَلی ظَهْرِهِ ألی مَنْزِلِ الْأرامِلِ وَ الْیَتامی وَ
الْمَساکِینَ»[11]
در روز عاشورا اثری بر روی کتف امام حسین ـ علیه السّلام ـ مشاهده شد
از امام سجاد زین العابدین ـ علیه السّلام ـ سئوال شد که این چه اثری بر
بدن امام حسین ـ علیه السّلام ـ است؟ فرمود: این جای وسیلهای است که پدرم
حضرت امام حسین ـ علیه السّلام ـ خوراک و غذای بیوه زنان و یتامی و مساکین
را حمل میکرد.
عبدالرحمن سلمی به فرزند حضرت سید الشهداء سورهی مبارکهی حمد را
آموخت وقتی فرزند حضرت سوره را برای پدر خواند امام ـ علیه السّلام ـ هزار
دینار با هزار حلّه به معلم او عطا فرمود و دهانش را از درّ پر کرد بعضی
گفتند چرا این همه عطا میکنی؟ امام ـ علیه السّلام ـ فرمود: کجا این هدایا
میتواند جبران تعلیم او را بنماید.[12]
عصام بن مصطلق شامی گفت وارد مدینه شدم چشمم به جمال زیبای حسین بن علی
ـ علیه السّلام ـ افتاد، منظر پاکیزه و با شوکت و جلالت او مرا به حسد
واداشت و حسد هم سبب شد که بغض و دشمنی را که در سینه از پدر او داشتم ظاهر
کنم. به او نزدیک شده و از روی تحقییر و توهین گفتم ای پسر ابو تراب؟ امام
ـ علیه السّلام ـ فرمود:
«نِعَمْ قالَ فَبالَغْتُ فِی شَتْمٍ و شَتَمَهُ أبِیهِ» بلی. عصام گفت: هر چه توانستم به آن حضرت و پدرش ناسزا گفتم.
«فَنظَرَ إلیَّ نَظْرَهُ عاطِفٍ رَؤفٍ»
پس از روی عطوفت و مهربانی نگاهی بر من کرد و فرمود: «أعُوذُ بِاللهِ
مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ خُذِ
الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ»
این آیه اشاره به مکارم اخلاق رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ
است و بعد فرمود: با من آهسته و آرام برخورد کن و کار را بر خود و بر من
آسان کن و از خداوند تبارک و تعالی طلب آمرزش بنما و سپس فرمود: اگر تو از
ما طلب یاری کنی ترا یاری خواهیم کرد و اگر چیزی بخوانی به تو خواهیم داد و
اگر طلب ارشاد و هدایت داری هدایتت مینماییم.
عصام گفت من از گفته و حرفهای غلط خود پشیمان شدم و آن بزرگوار با
فراست فهمید که من پشیمانم فرمود: آنچه را که یوسف به برادران خطاکار خویش
فرمود من نیز میگویم: لاتَثْرَیْبَ عَلَیکُم الْیُومَ یَغْفِرُ اللهُ
لَکُمْ وَ هُوَ أرْحَمُ الرّاحِمینَ» عتاب و ملامتی نیست بر شما، خداوند
بیامرزد شما را و اوست ارحم الرّاحمین. عصام گفت: از این اخلاق شریف آن
حضرت در مقابل آن جسارتها و ناسزاها که از من سر زد چنان زمین بر من تنگ
شد که دوست داشتم به زمین فرو بروم. ناچار آرام از مجلس حضرت بیرون آمدم و
نبود نزد من شخصی محبوبتر از حضرت امام حسین و پدرش علی بن ابیطالب ـ
علیهم السّلام ـ.[13]
[1] . تفسیر عیاشی، ج2، ص257.
[2] . بحار، ج44، ص189.
[3] . بحار، ج44، ص190.
[4] . احقاق الحق، ج11، ص431.
[5] . احقاق الحق، ج11، ص430.
[6] . احقاق الحق، ج11، ص431.
[7] . احقاق الحق، ج11، ص436.
[8] . احقاق الحق، ج11، ص411.
[9] . مقتل خوارزمی، ج1، ص153.
[10] . احقاق الحق، ج11، ص446.
[11] . بحار، ج44، ص190.
[12] . بحار، ج44، ص191.
[13] . منتهی الآمال، ص350. سیدکاظم ارفع - سیره عملی اهل بیت(ع)، ج5، ص14