توکّل
| چهارشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۰۶ ق.ظ
یکی
از مفاهیم عام در اخلاق اسلامی که ناظر به صفتی نفسانی و بیانگر رابطه ای
خاص میان انسان وخداوند است، مفهوم «توکّل» می باشد. در این مختصر این
مفهوم را از جهت منزلت و جایگاه آن، ماهیت و درجاتش و نسبت آن با سعی و
کوشش مورد مطالعه قرار می دهیم.
یک) ماهیت توکّل: عالمان اخلاق در باب ماهیت آن گفته اند: توکل یعنی اعتماد و اطمینان قلبی انسان به خداوند در همه امور خویش و بیزاری از هر قدرتی غیر از او. البته تحقق این حالت در انسان متوقف است بر ایمان و یقین و قوّت قلب نسبت به این که هیچ قوّت و قدرتی جدا از خداوند در کار عالم و آدم اثر گذار نمی باشد و همه علل و اسباب مقهور قدرت الهی اند و تحت اراده او عمل می کنند، که خود در واقع مرتبه ای از مراتب توحید است. بنابراین ریشه و اساس «توکّل»، توحید است و جز با حصول توحید شکل نمی گیرد.[1] از این رو است که خداوند اذن انتساب امور به اسباب و علل آنها و منتسب کردن کارها به فاعلشان را داده و به نوعی علل و فاعل ها را مسلّط بر حوادث و کارها کرده است؛ هر چند این سلطه اصیل نبوده و اسباب و علل طبیعی و فاعل های انسانی، استقلالی در تأثیرگذاری ندارند و فقط خداوند است که سبب مستقل و برتر از همه اسباب است. بنابراین انسان رشید هنگامی که اراده انجام کاری را نمود و ابزار و اسباب عادّی آن را نیز فراهم کرد، می داند که تنها سبب مستقل در تدبیر امور خداوند است و هیچ گونه اصالت و استقلالی برای خود و اسباب و عللی که به کار می گیرد، قائل نیست؛ پس بر خداوند توکل می کند. بنابراین، توکل به معنای نفی انتساب امور به انسان یا اسباب و علل طبیعی و ارجاع اصالت و استقلال به خداوند است.[2]
دو) درجات توکّل: برخی از عالمان اخلاق برای توکل به خداوند درجات سه گانه ای قائل شده اند که گزارش مختصر آنها به قرار زیر است:
اولین درجه توکّل به خداوند آن است که اعتماد و اطمینان انسان به او، همانند اعتمادش به وکیلی باشد که برای انجام کارهایش برمی گزیند. در واقع این پایین ترین درجه توکل است و به آسانی قابل دستیابی است و مدت زیادی هم مستمر می ماند و با اختیار و تدبیر انسان هم منافاتی ندارد.
دردومین درجه توکّل، انسان از اصل توکّل غافل و در وکیل خود یعنی خداوند فانی است؛بر خلاف نوع اول که توجه فرد بیشتر به رابطه قراردادی وکالت است. این درجه از توکل کمتر تحقق پیدا می کند و زودتر از بین می رود و حداکثر یکی دو روز بیشتر دوام ندارد، و تنها برای افراد خاصی حاصل می گردد. شخص در این حالت عمده تلاش خود را صرف گریه، درخواست و دعا به درگاه خداوند می نماید.
عالی ترین درجه توکّل آن است که انسان همه حرکات و سکنات خویش را به دست خداوند بیند. تفاوت این نوع از توکل با نوع دوم در این است که در این جا شخص حتی التماس و درخواست و تضرّع و دعا را هم رها می کند و باور دارد که خداوند امور را به حکمت خویش تدبیر می کند، اگرچه او هم التماس و درخواست نکند. نمونه واقعی این نوع توکل، اتکال حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ است؛ زیرا هنگامی که نمرودیان او را در منجیق نهاده تا در آتش اندازند، فرشته الهی به او یادآوری می کند که از خداوند درخواست یاری ونجات نماید، ولی او در پاسخ می گوید: «اطلاع خداوند ازحال من، مرا بی نیاز از درخواست (نجات) از او می کند».[3]
البته این نوع بسیار نادر الوقوع است و جز برای صدیقین حاصل نمی شود و در صورت وقوع هم به زودی از بین می رود و چند لحظه بیشتر دوام نمی یابد.[4]
از منظر ی دیگر مردم در توکل به خداوند درجات یکسانی ندارند و هر یک به میزان توکل خویش در توسّل به اسباب و علل در رسیدن به مقاصد خویش عمل کنند. خداوند با کسانی که به کلی اعتماد خویش را از اسباب و علل طبیعی قطع کرده اند، به تناسب این اعتماد با آنان رفتار خواهد نمود. چنان که امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «خداوند ابا دارد از این که روزیِ مؤمنان را جز از راهی که گمان ندارند، فراهم نماید»[5] این رفتار خداوند به مؤمنانی اختصاص دارد که درجات عالی توکل را دارند؛ ولی کسانی که به این درجه از توکل راه نیافته اند و اعتماد آنان به اسباب و علل در کنار اعتماد به خداوند باقی است، خداوند نیز از مجاری اسباب و علل نیازهای آنان را رفع خواهد نمود.[6]
سه) ارزش توکّل: قرآن کریم ده ها بار به صراحت و کنایت انسان ها و به ویژه مؤمنان را به توکل به خداوند فرا خوانده است و در برابر این اعتماد و اطمینان بندگان، وعده خداوند مبنی بر کفایت امور آنان را اعلام می دارد. از جمله در قرآن آمده است:
« وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ »
«و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند.»[7]
«ان الله یحب المتوکلین؛ خداوند توکّل کنندگان را دوست می دارد.»[8]
همچنین برای اطمینان بخشی نسبت به سرانجام توکّل و اعتماد به پروردگار می فرماید:
« و من یتوکل علی الله فهو حسبه »
«و هر کس بر خدا اعتماد کند، او برای وی بس است.»[9]
احادیث نبوی ـ صلّی الله علیه و آله ـ و سخنان اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ سرشار از عباراتی است که منزلت توکل و فضیلت آن را بیان می کنند. از باب نمونه سخن امام صادق ـ علیه السّلام ـ را نقل می کنیم که فرموده است:
به درستی که بی نیازی و عزت در حال گردش اند و هنگامی که به جایگاه توکّل گذر کنند، آن جا را وطن خود می گزینند.[10]
چهار) تلاش و توکل: اگر چه با دقت در ماهیت توکّل روشن می گردد که توکّل منافاتی با سعی و تلاش و استفاده از ابزار و اسباب ندارد، گاهی شبهه ای پدید می آید که اشاره به آن مفید است. انسان نسبت به اموری که اسباب و علل آن خارج از اراده او است، چاره ای جز توکّل ندارد؛ ولی نسبت به حوادثی که ایجاد اسباب و علل آن در توان او است،در عین حال که به موجب توکّل برای ابزار و اسباب، تأثیر مستقل قائل نیست، ولی وظیفه دارد که برای فراهم آوردن آنها بکوشد و آنچه را به سببیّت آن یقین یا گمان دارد، به کار گیرد و در این جهت از تعقّل و اندیشه خویش بهره برد. زیرا سنّت خداوند بر این قرار گرفته است که امور عالم با اسباب و علل خاص خود پیش رود. بر همین اساس فرموده است که هنگام جنگ با شیوه ای خاص و با اسلحه نماز بخوانید،[11]« وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلوةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا... » و توان و قدرت دفاعی برای خود آماده کنید.[12] « وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ...» به موسی ـ علیه السّلام ـ دستور داد که بندگان مرا شبانه و به دور از چشم فرعونیان از شهر بیرون ببر[13] « فَأَسْرِ بِعِبادِی لَیْلاً إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ». پیامبر هنگامی که مردی اعرابی را دید که به بهانه توکّل بر خداوند، شترش را در بیابان رها نموده، فرمود: اعقلها و توکّل؛[14] «شتر را ببند و توکّل برخداوند نما».
[1] . بر همین اساس برخی از عالمان اخلاق، توحید و توکّل را در کنار هم مطرح کرده اند، (ر.ک: فیض کاشانی، محسن: پیشین، جلد 7، ص 377).
[2] . ر.ک: علامه طباطبایی، المیزان، ج 11، ص 216 و 217.
[3] . ر.ک: تفسیر قمی، ج 2، ص 73.
[4] . ر.ک: فیض کاشانی: پیشین، ج 7، ص 408 ـ 409؛ نراقی: پیشین، ج 3، ص 223 ـ 225.
[5] . کلینی: کافی، ج 5، ص 83، ح 1؛ ابن شعبة حرانی: پیشین، ص 60؛ شیخ طوسی: امالی، ص 300، ح 593.
[6] . ر.ک: نراقی، محمدمهدی، پیشین، ج 3، ص 229 ـ 230.
[7] . آل عمران، آیه 122 و 160، مائده، آیه 12 و 26، توبه، 52، ابراهیم، 11، مجادله، 10، و تغابن، 13.
[8] . سوره آل عمران، آیه 159.
[9] . سوره طلاق، آیه 3.
[10] . کلینی: کافی، ج 2، ص 65، ح 3.
[11] . سوره نساء، آیه 101.
[12] . سوره انفال، آیه 60.
[13] . سوره دخان، آیه 23.
[14] . طوسی: امالی، ص 193، ح 329.
یک) ماهیت توکّل: عالمان اخلاق در باب ماهیت آن گفته اند: توکل یعنی اعتماد و اطمینان قلبی انسان به خداوند در همه امور خویش و بیزاری از هر قدرتی غیر از او. البته تحقق این حالت در انسان متوقف است بر ایمان و یقین و قوّت قلب نسبت به این که هیچ قوّت و قدرتی جدا از خداوند در کار عالم و آدم اثر گذار نمی باشد و همه علل و اسباب مقهور قدرت الهی اند و تحت اراده او عمل می کنند، که خود در واقع مرتبه ای از مراتب توحید است. بنابراین ریشه و اساس «توکّل»، توحید است و جز با حصول توحید شکل نمی گیرد.[1] از این رو است که خداوند اذن انتساب امور به اسباب و علل آنها و منتسب کردن کارها به فاعلشان را داده و به نوعی علل و فاعل ها را مسلّط بر حوادث و کارها کرده است؛ هر چند این سلطه اصیل نبوده و اسباب و علل طبیعی و فاعل های انسانی، استقلالی در تأثیرگذاری ندارند و فقط خداوند است که سبب مستقل و برتر از همه اسباب است. بنابراین انسان رشید هنگامی که اراده انجام کاری را نمود و ابزار و اسباب عادّی آن را نیز فراهم کرد، می داند که تنها سبب مستقل در تدبیر امور خداوند است و هیچ گونه اصالت و استقلالی برای خود و اسباب و عللی که به کار می گیرد، قائل نیست؛ پس بر خداوند توکل می کند. بنابراین، توکل به معنای نفی انتساب امور به انسان یا اسباب و علل طبیعی و ارجاع اصالت و استقلال به خداوند است.[2]
دو) درجات توکّل: برخی از عالمان اخلاق برای توکل به خداوند درجات سه گانه ای قائل شده اند که گزارش مختصر آنها به قرار زیر است:
اولین درجه توکّل به خداوند آن است که اعتماد و اطمینان انسان به او، همانند اعتمادش به وکیلی باشد که برای انجام کارهایش برمی گزیند. در واقع این پایین ترین درجه توکل است و به آسانی قابل دستیابی است و مدت زیادی هم مستمر می ماند و با اختیار و تدبیر انسان هم منافاتی ندارد.
دردومین درجه توکّل، انسان از اصل توکّل غافل و در وکیل خود یعنی خداوند فانی است؛بر خلاف نوع اول که توجه فرد بیشتر به رابطه قراردادی وکالت است. این درجه از توکل کمتر تحقق پیدا می کند و زودتر از بین می رود و حداکثر یکی دو روز بیشتر دوام ندارد، و تنها برای افراد خاصی حاصل می گردد. شخص در این حالت عمده تلاش خود را صرف گریه، درخواست و دعا به درگاه خداوند می نماید.
عالی ترین درجه توکّل آن است که انسان همه حرکات و سکنات خویش را به دست خداوند بیند. تفاوت این نوع از توکل با نوع دوم در این است که در این جا شخص حتی التماس و درخواست و تضرّع و دعا را هم رها می کند و باور دارد که خداوند امور را به حکمت خویش تدبیر می کند، اگرچه او هم التماس و درخواست نکند. نمونه واقعی این نوع توکل، اتکال حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ است؛ زیرا هنگامی که نمرودیان او را در منجیق نهاده تا در آتش اندازند، فرشته الهی به او یادآوری می کند که از خداوند درخواست یاری ونجات نماید، ولی او در پاسخ می گوید: «اطلاع خداوند ازحال من، مرا بی نیاز از درخواست (نجات) از او می کند».[3]
البته این نوع بسیار نادر الوقوع است و جز برای صدیقین حاصل نمی شود و در صورت وقوع هم به زودی از بین می رود و چند لحظه بیشتر دوام نمی یابد.[4]
از منظر ی دیگر مردم در توکل به خداوند درجات یکسانی ندارند و هر یک به میزان توکل خویش در توسّل به اسباب و علل در رسیدن به مقاصد خویش عمل کنند. خداوند با کسانی که به کلی اعتماد خویش را از اسباب و علل طبیعی قطع کرده اند، به تناسب این اعتماد با آنان رفتار خواهد نمود. چنان که امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «خداوند ابا دارد از این که روزیِ مؤمنان را جز از راهی که گمان ندارند، فراهم نماید»[5] این رفتار خداوند به مؤمنانی اختصاص دارد که درجات عالی توکل را دارند؛ ولی کسانی که به این درجه از توکل راه نیافته اند و اعتماد آنان به اسباب و علل در کنار اعتماد به خداوند باقی است، خداوند نیز از مجاری اسباب و علل نیازهای آنان را رفع خواهد نمود.[6]
سه) ارزش توکّل: قرآن کریم ده ها بار به صراحت و کنایت انسان ها و به ویژه مؤمنان را به توکل به خداوند فرا خوانده است و در برابر این اعتماد و اطمینان بندگان، وعده خداوند مبنی بر کفایت امور آنان را اعلام می دارد. از جمله در قرآن آمده است:
« وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ »
«و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند.»[7]
«ان الله یحب المتوکلین؛ خداوند توکّل کنندگان را دوست می دارد.»[8]
همچنین برای اطمینان بخشی نسبت به سرانجام توکّل و اعتماد به پروردگار می فرماید:
« و من یتوکل علی الله فهو حسبه »
«و هر کس بر خدا اعتماد کند، او برای وی بس است.»[9]
احادیث نبوی ـ صلّی الله علیه و آله ـ و سخنان اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ سرشار از عباراتی است که منزلت توکل و فضیلت آن را بیان می کنند. از باب نمونه سخن امام صادق ـ علیه السّلام ـ را نقل می کنیم که فرموده است:
به درستی که بی نیازی و عزت در حال گردش اند و هنگامی که به جایگاه توکّل گذر کنند، آن جا را وطن خود می گزینند.[10]
چهار) تلاش و توکل: اگر چه با دقت در ماهیت توکّل روشن می گردد که توکّل منافاتی با سعی و تلاش و استفاده از ابزار و اسباب ندارد، گاهی شبهه ای پدید می آید که اشاره به آن مفید است. انسان نسبت به اموری که اسباب و علل آن خارج از اراده او است، چاره ای جز توکّل ندارد؛ ولی نسبت به حوادثی که ایجاد اسباب و علل آن در توان او است،در عین حال که به موجب توکّل برای ابزار و اسباب، تأثیر مستقل قائل نیست، ولی وظیفه دارد که برای فراهم آوردن آنها بکوشد و آنچه را به سببیّت آن یقین یا گمان دارد، به کار گیرد و در این جهت از تعقّل و اندیشه خویش بهره برد. زیرا سنّت خداوند بر این قرار گرفته است که امور عالم با اسباب و علل خاص خود پیش رود. بر همین اساس فرموده است که هنگام جنگ با شیوه ای خاص و با اسلحه نماز بخوانید،[11]« وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلوةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا... » و توان و قدرت دفاعی برای خود آماده کنید.[12] « وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ...» به موسی ـ علیه السّلام ـ دستور داد که بندگان مرا شبانه و به دور از چشم فرعونیان از شهر بیرون ببر[13] « فَأَسْرِ بِعِبادِی لَیْلاً إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ». پیامبر هنگامی که مردی اعرابی را دید که به بهانه توکّل بر خداوند، شترش را در بیابان رها نموده، فرمود: اعقلها و توکّل؛[14] «شتر را ببند و توکّل برخداوند نما».
[1] . بر همین اساس برخی از عالمان اخلاق، توحید و توکّل را در کنار هم مطرح کرده اند، (ر.ک: فیض کاشانی، محسن: پیشین، جلد 7، ص 377).
[2] . ر.ک: علامه طباطبایی، المیزان، ج 11، ص 216 و 217.
[3] . ر.ک: تفسیر قمی، ج 2، ص 73.
[4] . ر.ک: فیض کاشانی: پیشین، ج 7، ص 408 ـ 409؛ نراقی: پیشین، ج 3، ص 223 ـ 225.
[5] . کلینی: کافی، ج 5، ص 83، ح 1؛ ابن شعبة حرانی: پیشین، ص 60؛ شیخ طوسی: امالی، ص 300، ح 593.
[6] . ر.ک: نراقی، محمدمهدی، پیشین، ج 3، ص 229 ـ 230.
[7] . آل عمران، آیه 122 و 160، مائده، آیه 12 و 26، توبه، 52، ابراهیم، 11، مجادله، 10، و تغابن، 13.
[8] . سوره آل عمران، آیه 159.
[9] . سوره طلاق، آیه 3.
[10] . کلینی: کافی، ج 2، ص 65، ح 3.
[11] . سوره نساء، آیه 101.
[12] . سوره انفال، آیه 60.
[13] . سوره دخان، آیه 23.
[14] . طوسی: امالی، ص 193، ح 329.
احمد دیلمی و مسعود آذربایجانی ـ اخلاق اسلامی، ص 89