اپلیکیشن آدینه اَرَد
برای android
اپلیکیشن khamenei.ir
برای android
اپلیکیشن khamenei.ir
برای iOS

آدینه | پایگاه اطلاع رسانی دفتر امام جمعه اَرَد

پایگاه اطلاع رسانی دفتر امام جمعه اَرَد
آدینه | پایگاه اطلاع رسانی دفتر امام جمعه اَرَد

حجة الاسلام والمسلمین سیدرضا شاهچراغ :: امام جمعه بخش ارد
.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

پیام های کوتاه
آیه روز

حدیث منتخب
اوقات شرعی اَرَد
لوگوهای حمایتی
لینک دفتر مراجع تقلید و علماء عظام

مبارزات عملی ابراهیم (ع) با بت پرستی

| پنجشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۳۸ ق.ظ

آزر با این که ابراهیم را از یکتا پرستی منع می‎کرد، ولی وقتی که چشمش به چهرة ملکوتی ابراهیم می‎افتاد، محبتش نسبت به او بیشتر می‎شد، از آن جا که آزر رئیس کارخانة بت سازی بود، روزی چند بت به ابراهیم داد تا او آنها را به بازار ببرد و مانند سایر برادرانش آنها را به مردم بفروشد، ابراهیم خواستة آزر را پذیرفت، آن بت‎ها را همراه خود به طرف میدان و بازار آورد، ولی برای این که فکر خفتة مردم را بیدار کند، و آنها را از پرستش بت بیزار نماید، طنابی در گردن بتها بست و آنها را در زمین می‎کشانید و فریاد می‎زد:
«مَنْ یشْتَرِی مَنْ لا یضُرُّهُ وَ لاینْفَعُهُ؛ چه کسی این بتها را که سود و زیان ندارند از من می‎خرد.»
سپس بتها را کنار لجنزار و آبهای جمع شده در گودالها آورد و در برابر چشم مردم، آنها را در میان لجن و آب آلوده می‎انداخت و بلند می‎گفت: «آب بنوشید و سخن بگویید!!»[1]
به این ترتیب عملاً به مردم می‎فهمانید که: «بتها شایستة پرستش نیستند، به هوش باشید و از خواب غفلت بیدار شوید و به خدای یکتا و بی‎همتا متوجه شوید، و در برابر این بتهای ساختگی و بی‎اراده که سود و زیانی ندارند سجده نکنید مگر عقل ندارید، مگر انسان نیستید، چرا آن همه ذلّت، چرا و چرا؟!» آنها را نزد آزر آورد و به او گفت: «این بتها را کسی نمی‎خرد، در نزد من مانده‎اند و باد کرده‎اند.»
فرزندان آزر توهین ابراهیم به بتها را به آزر خبر دادند، آزر ابراهیم را طلبید و او را سرزنش و تهدید کرد و از خطر سلطنت نمرود ترسانید.
ولی ابراهیم به تهدیدهای آزر، اعتنا نکرد. آزر تصمیم گرفت ابراهیم را زندانی کند، تا هم ابراهیم در صحنه نباشد و هم زندان او را تنبیه کند، از این رو ابراهیم را دستگیر کرده و در خانه‎اش زندانی کرد و افرادی را بر او گماشت تا فرار نکند.
ولی طولی نکشید که او از زندان گریخت و به دعوت خود ادامه داد و مردم را از بت و بت پرستی بر حذر داشته و به سوی توحید فرا می‎خواند.[2]
مذاکرات رو در روی ابراهیم با نمرود، و محکوم شدن نمرود
آوازة مخالفت ابراهیم با طاغوت پرستی و بت پرستی در همة شکلهایش در همه جا پیچید، و به عنوان یک حادثة بزرگ در رأس اخبار قرار گرفت، نمرود که از همه بیشتر در این باره، حسّاس بود فرمان داد بی‎درنگ ابراهیم را به حضورش بیاورند، تا بلکه از راه تطمیع و تهدید، قفل سکوت بر دهان او بزند، ابراهیم را نزد نمرود آوردند.
نمرود بر سر ابراهیم فریاد زد و پس از اعتراض به کارهای او گفت:
«خدای تو کیست؟»
ابراهیم: خدای من کسی است که مرگ و زندگی در دست اوست.
نمرود از راه سفسطه و غلط اندازی وارد بحث شد، و گفت: «ای بی خبر! این که در اختیار من است، من زنده می‎کنم و می‎میرانم، مگر نمی‎بینی مجرم محکوم به اعدام را آزاد می‎کنم، و زندانی غیر محکوم به اعدام را اگر بخواهم اعدام می‎نمایم.»
آن گاه دستور داد یک شخص اعدامی را آزاد کردند، و یک نفر غیر محکوم به اعدام را اعدام نمودند.
ابراهیم بی‎درنگ استدلال خود را عوض کرد و گفت: تنها زندگی و مرگ نیست بلکه همة جهان هستی به دست خدا است، بر همین اساس، خدای من کسی است که صبحگاهان خورشید را از افق مشرق بیرون می‎آورد و غروب، آن را در افق مغرب فرو می‎برد، اگر راست می‎گویی که تو خدای مردم هستی، خورشید را به عکس از افق مغرب بیرون آر، و در افق مشرق، فرو بر.
نمرود در برابر این استدلال نتوانست غلط اندازی کند، آن چنان گیج و بهت زده شد که از سخن گفتن درمانده گردید.[3]
نمرود دید اگر آشکارا با ابراهیم دشمنی کند، رسوائیش بیشتر می‎شود، ناچار دست از ابراهیم کشید تا در یک فرصت مناسب از او انتقام بگیرد، اما جاسوسان خود را در همه جا گماشت تا مردم را از تماس با ابراهیم بترسانند و دور سازند.[4]
بت شکنی ابراهیم ـ علیه السلام ـ و استدلال او
ابراهیم از راههای گوناگون با بت پرستی مبارزه کرد، ولی بیانات و مبارزات ابراهیم ـ علیه السلام ـ در آن تیره بختان لجوج اثر نکرد، از طرفی دستگاه نمرود برای سرگرم کردن مردم و ادامة سلطة خود هرگز نمی‎خواست که مردم از بت پرستی دست بردارند.
ابراهیم در مبارزة خود مرحلة جدیدی را برگزید و با کمال قاطعیت به بت پرستان و نمرودیان اخطار کرد و چنین گفت:
«وَ تَاللَّهِ لَاَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ اَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ؛ به خدا سوگند در غیاب شما نقشه‎ای برای نابودی بتهایتان می‎کشم.»[5]
ابراهیم هم چنان در کمین بتها بود تا روز عید نوروز فرا رسید، در میان مردم بابِل رسم بود که هر سال روز عید نوروز[6] شهر را خلوت می‎کردند و برای خوش گذرانی به صحرا و کوه و دشت و فضاهای آزاد دیگر می‎رفتند، آن روز مردم شهر را خلوت کردند، نمرود و اطرافیانش نیز از شهر بیرون رفتند، حتی ابراهیم ـ علیه السلام ـ را نیز دعوت کردند که با آنها به خارج از شهر برود و در جشن آنها شرکت کند، ولی ابراهیم ـ علیه السلام ـ در پاسخ دعوت آنها گفت: «من بیمار هستم»[7].
ابراهیم از نظر بدنی بیمار نبود، ولی وقتی که می‎دید مردم، غرق در فساد و هوسبازی و بت پرستی هستند، از نظر روحی کسل و ناراحت بود، و منظور او از این که گفت: «من بیمارم» یعنی روحم کسل است.
وقتی که شهر کاملاً خلوت شد، ابراهیم اندکی غذا و یک تبر با خود برداشت و وارد بتکده شد، دید مجسمه‎های گوناگون زیادی در کنار هم چیده شده و با قیافه‎هایی مختلف، اما بدون هر گونه حرکت و توان، در جایگاهها قرار دارند، ابراهیم غذا را به دست گرفت و کنار هر یک از بتها رفت و گفت: «از این غذا بخور و سخن بگو».
وقتی که آن بت پاسخ نمی‎داد، ابراهیم با تبری که در دست داشت،‌ بر دست و پای بت می‎زد و دست و پای آن بت را می‎شکست، ابراهیم با همة بتهایی که در آن بتکده بودند، همین کار را کرد، و فضای وسط بتخانه از قطعه‎های بتهای شکسته پر شد.
ولی ابراهیم به بت بزرگ حمله نکرد و او را سالم گذاشت، و تبر را بر دوش او نهاد، ابراهیم از این کار، منظوری داشت، منظورش این بود که در آینده از همین راه، استدلال دشمن شکن بسازد و دشمن را محکوم نماید.
مراسم عید کم کم پایان یافت و بت پرستان گروه گروه به شهر بازگشتند، رسم بود پس از بازگشت، نخست به بتکده بروند و مراسم شکرگزاری را به جای آورند و سپس به خانه‎هایشان باز گردند.
گروه اول وقتی که وارد بتخانه شد با منظرة عجیبی روبرو گردید، گروه‎های بعدی نیز وارد شدند، و همه در وحشت و بهت زدگی فرو رفتند،‌فریادها و نعره‎هایشان برخاست، هر کسی سخنی می‎گفت...
در این جا دنبالة داستان را از زبان قرآن (آیه 58 تا 67 سورة انبیاء) بشنویم:
ابراهیم همة بتها جز بزرگشان را قطعه قطعه کرد، شاید سراغ او بیایند (و او حقایق را بازگو کند).
(هنگامی که آنها منظرة بتها را دیدند) گفتند: شنیده‎ایم نوجوانی از بتها سخن می‎گفت: که به او ابراهیم می‎گویند.
جمعیت گفتند: او را در برابر دیدگان مردم بیاورند،‌ تا گواهی دهد.
(هنگامی که ابراهیم را حاضر کردند) گفتند: «آیا تو این کار را با خدایان ما کرده‎ای، ای ابراهیم؟»
ابراهیم در پاسخ گفت: «بلکه این کار را بزرگشان کرده است، از او بپرسید اگر سخن می‎گوید!»
بت پرستان به وجدان خود بازگشتند و (به خود) گفتند: «حقّا که شما ستمگرید».
سپس بر سرهایشان واژگونه شدند (و حکم وجدان را به کلی فراموش کردند) و به ابراهیم گفتند: «تو می‎دانی که بتها سخن نمی‎گویند.»
(این جا بود که ابراهیم پتک استدلال را به دست گرفت و بر مغز بت پرستان کوبید، و به آنها) گفت: آیا غیر از خدا چیزی را پرستش می‎کنید که نه کمترین سودی برای شما دارد،‌ و نه زیانی به شما می‎رساند (نه امیدی به سودشان دارید و نه ترسی از زیانشان).
افّ بر شما و بر آن چه جز خدا می‎پرستید! آیا اندیشه نمی‎کنید (و عقل ندارید)[8].
گفتگوی نمرود با آزر و مادر ابراهیم ـ علیه السلام ـ
روایت شده: به نمرود گفته شد، ابراهیم پسر آزر، بتها را شکسته است، نمرود آزر را طلبید و به او گفت: «به من خیانت کردی و وجود این پسر (ابراهیم) را از من پوشاندی.» آزر گفت: «پادشاها! من تقصیری ندارم، مادرش او را پوشانده و نگهداری کرده است و او مدعی است که استدلال و حجت دارد.»
نمرود دستور داد، مادر ابراهیم را حاضر کردند، و به او گفت: «چرا وجود این پسر را از ما پوشاندی که با خدایان ما چنین کرد؟!»
مادر گفت: «ای شاه! من دیدم تو رعیت و ملّت خودت را می‎کشی و نسل آنها به خطر می‎افتد، با خود گفتم این پسر را برای حفظ نسل نگه دارم، اگر این پسر همان بود (که واژگونی سلطنت تو به دست او است) او را تحویل می‎دهم تا کشته گردد، و کشتن فرزندان مردم پایان یابد، و اگر این پسر او نیست، ‌برای ما یک نفر پسر باقی بماند، اینک که برای تو ثابت شده که این پسر همان است، در اختیار تو است هر کاری می‎کنی انجام بده.»
نمرود گفتار مادر ابراهیم را پسندید، و او را آزاد کرد سپس خودش شخصاً با ابراهیم در مورد شکسته شدن بتها سخن گفت، هنگامی که ابراهیم ـ علیه السلام ـ گفت: بت بزرگ، بتها را شکسته است.» نمرود به جای این که استدلال نیرومند ابراهیم ـ علیه السلام ـ را بپذیرد، دربارة مجازات ابراهیم با اطرافیان خود به مشورت پرداخت، اطرافیان گفتند: «ابراهیم را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید».[9]


[1] . بحار،‌ج 12، ص 13.
[2] . بحار، ج 12، ص 31؛ تفسیر جامع، ج 2، ص 224.
[3] . مضمون‌ آیة 257 بقره.
[4] . قصص قرآن صدر بلاغی، ص 58؛ بعضی این واقعه را بعد از حادثة آتش آورده‎اند. (بحار، ج 12، ص 34)
[5] . انبیاء، 57.
[6] . امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: روزی که ابراهیم ـ علیه السلام ـ بتها را شکست، عید نوروز بود (بحار، ج 12، ص 43).
[7] . صافات، 87.
[8] . انبیاء، 58 تا 67.
[9] . بحار، ج 12، ص 32.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی