گونهها و شکلهای تکفیر
در رأس همه این گونهها، نسبت دادن دیگری به کفر و خروج از دین است. درباره اینگونه تکفیر در فصل نخست به تفصیل سخن گفتیم. لیکن برای تکفیر، شکلها و گونههای دیگریست که به حدّ بیرون راندن دیگری از محدوده ایمان نمیرسد، ولی از دین و ایمان او میکاهد و با برخی تهمتها به اندازهای بدنامش میکند که از متهم کردنش به خروج از دین کمتر نیست از قبیل نسبتدادن او به فسق و انحراف یا گمراهی یا بدعت در دین یا مخالفت با مشهور، و کار به لعن کردن و دشنام دادن او میرسد.
این که این امور را از گونههای تکفیر بدانیم، از سهلانگاری لغوی خالی نیست، زیرا معنای مستقیم تکفیر، همان خارج کردن دیگری از دین است. اگر چه آنچه کار را آسان میکند، آن است که واژه تکفیر بر همه گونههای یاد شده تکفیر به کار میرود و از قدیم گفتهاند، در اصطلاح، مشکلی نیست.
در هر حال، ما این فصل را به گونههای دیگر تکفیر اختصاص میدهیم. شلیک تیرهای این تکفیرها به یکدیگر در محافل اسلامی شیوع دارد. ما به زودی خواهیم کوشید که معانی اینگونههای کفر را به طور دقیق مشخص کنیم تا هر چیزی بر حسب دیدگاهی روشن در جای خود قرار گیرد.
بدعت گذاری و نوآوری
یکی از خطرناکترین سلاحهای داخلی که مسلمانان به روی یکدیگر میکشند، نسبت دادن دیگری به ایجاد بدعتگذاری در دین است. موضوعی که پیامدش بیرون راندن فرد دیگر از محدوده ایمان است و صدور این حکم بر ضدّ او که وی از اهل دوزخ است و مجازات او به چیزی که مانع از بدعت گذاریاش شود. بنابراین، تعریف بدعت چیست؟ میان بدعت و نوآوری چه تفاوتی وجود دارد؟ آیا هر نوآوری، بدعت است؟
تعریف بدعت
بدعت در لغت، به چیزی گویند که بدون الگوی قبلی پدید آمده باشد. امّا در اصطلاح، چندین تعریف همانند برای آن بیان شده که نزدیکترین آنها به صواب این تعریف است: «داخل کردن آنچه جزو دین نیست در دین یا بیرون کردن آن چه جزو دین است از آن». در این کار، یعنی بدعتگذاری در دین، احدی از مسلمانان در حرمت آن تردید ندارد. چه، این عمل، تنها به خدای سبحان اختصاص یافته و ذات مقدس او از دخالت در دینش بر حذر داشته است: «آیا برای آنان شریکانیست که در آنچه خدا به آن اجازه نداده، بر ایشان بنیاد آیینی نهادهاند؟» نیز فرموده است: «و برای آن چه زبان شما به دروغ می پردازد، میگویید: این حلال و آن حرام تا بر خدا دروغ بندید...» خداوند به دلیل خطرناک بودن این کار، پیامبرش را از انجام دادن آن بر حذر داشته است: «و اگر [او] پارهای گفتهها بر ما بسته بود، دست راستش را سخت میگرفتیم. سپس رگ قلبش را پاره میکردیم».
امّا روایتهایی که حرمت بدعت در دین را نشان میدهد و این که هر بدعتی، گمراهیست و هر گمراهی در آتش میباشد، مستقیضاند و از شیعه و سنّی روایت شدهاند.
هر پدیده تازهای بدعت نیست
در پرتو تعریف پیش گفته، روشن میشود که هر عملی را که یک مسلمان به عنوان عبادت و جزیی از دین به جا میآورد، بدعتیست حرام، تا وقتی که دلیلی بر اثبات آن نیاورد، مانند افزودن بر رکعتها یا افعال نماز یا آوردن عبادتی جدید و امثال آن.
امّا آنچه پیوندی با عبادت ندارد و آن را به عنوان جزو دین به جا نمیآورد، به مفهوم بدعت نیت و مادام که مخالف حکم شرع نباشد، حرام نخواهد بود و عادات و رسومی که پس از رحلت رسول خدا پدید آمده و همچنین، تمامی ابزار زندگی و شیوههای ارتباطی که مردم پدید آوردهاند، از مفهوم بدعت خارج است. چه، اسلام قالبهایی آماده و چارچوبهایی مشخص برای شیوههای زندگی و انواع زندگی ناپایدار وضع نمیکند، و گرنه نمیتوانست دوش به دوش پدیدههای نو حرکت کند و خاتم ادیان باشد.
از این رو، میبینیم که صحابه پس از آن که از مکه به مدینه آمدند، شیوه زندگی آنان تفاوت پیدا کرد، چراکه در این شهر با عادتهایی در زمینه پوشاک و مسکن و... روبه رو شدند که با آنها مأنوس نبودند. به عنوان نمونه «بیشتر آنان در مکه با لباس دوخته آشنایی نداشتند و چون در مدینه مستقر شدند، جامههای دوخته و پارچههای یمانی پوشیدند». تعامل طبیعی میان صحابه و تابعین و تابعین ایشان با پدیدههای نو، پس از رحلت رسول خدا و به دنبال تماس آنان با دیگر ملتها در اثر فتوحات ادامه یافت و بسیاری از عادتها و ساز و کارهای مدیریت دولتی و ساماندهی امور آن را از ایشان فرا گرفتند، بیآن که در ذهن صحابهای خطور کند که حکم شرعی آن را بپرسد، زیرا میدانستند. که این مسایل از حوزه دین و شبهه حرمت بیرون است یا حکم شرعی آنها از نگاه ایشان روشن بود.
در روایتها آمده است که امام صادق(علیه السلام) جامههای نیکویی که از ایران آورده بودند، میپوشید و چون با اعتراض سفیان بن عیینه روبه رو شد که گفت، این کار با سیره جدش علی(علیه السلام) که جامه زبر میپوشید، ناسازگار است، فرمود: «وای بر تو، علی در زمانی می زیست که مردم تنگ دست بودند، امّا وقتی زمان برخورداری فرا رسد، نیکان این زمان به این برخورداری سزاوارترند.» عادتهایی که در آن پسینیان با پیشینیان مخالفت ورزیدهاند، بسیار فراوان است، در حالیکه ما هیچ مخالفتی را از سوی عالمان و فقیهان امت و از آن جمله، امامان اهل بیت با این عادتشکنیها نمیبینیم.
امّا آن چه از رسول خدا روایت شده است: «بهترین سخن، کتاب خدا و بهترین هدایت، هدایت محمد و بدترین کارها، تازههای آن است و هر تازهای بدعت و هر بدعتی گمراهی و هر گمراهی در آتش است». نباید حرمت هر کار جدید و تازهای را از این روایت برداشت کرد، بلکه برخی امور جدید را باید فرا گرفت، از قبیل بهرهبرداری از وسایل تبلیغات و نگارش با هدف گسترش اسلام و دفاع از آن، همچنین آماده کردن تجهیزات و سلاحهای جدید برای دفاع از موجودیت امّت و بازگرداندن نیرنگ تجاوزگران و چیزهایی از این قبیل که برپایی نظام اجتماعی امت و نگهداری آیین او به آن بستگی دارد. از این رو، یکی از بزرگان گفته است: این سخن پیامبر: «هر بدعتی، گمراهیست»، عامی ست که تخصیص خورده. برخی از عالمان، بدعت را به پنج قسم تقسیم کردهاند: «واجب: همانند حفظ علوم از طریق نگارش و پاسخ دادن به افراد بیدین، مستحب: همچون ساختن مدارس، مباح: مثل توسعه انواع غذاها و جامههای فاخر، حرام ومکروه...».
میتوان گفت که هیچ دلیلی برای تخصیص حدیث یاد شده وجود ندارد، زیرا تخصیص فرع بر ثابت شدن عموم است، در حالی که این حدیث از اساس عمومیت ندارد، زیرا نگاه آن به حرمت بدعت در دین است [نه در امور دیگر] همانگونه که آغاز حدیث به آن گواهی میدهد و حرمت آن مورد اتفاق همه مسلمانان است.
در هم آمیختن نوآوری با بدعتگذاری
توهین بزرگی به اسلام است که گفته شود اسلام با هر پدیده نوین و تازهای با شک و تردید مینگرد و میان نوآوری و بدعت تفاوت نمیگذارد و همین امر موجب میشود که فقیه مسلمان از هر پدیده نو و تازهای احساس بیم و هراس کند و به همین دلیل است که – از باب نمونه- یکی از عالمان پیشین حجاز در مسئله تلگراف قایل به توقف میشود، آن هم به این دلیل که تلگراف در آخر الزّمان پیدا شده است. و عالمان دیگری از به کارگیری بلندگو خودداری و آن را به بوق شیطان توصیف میکنند.
نمونهها در این زمینه فراوان است و از اندیشهای بیمناک حکایت میکند که پسماندگی را بر جامعه مسلمانان تحمیل کرده و دست کم در پایین آمدن سطح پیشرفت و بالندگی آنان سهم داشته است.
درهم آمیختن بدعت با نوآوری، یگانه اثر منفی برداشت نادرست از مفهوم بدعت نیست، بلکه اثر منفی دیگری نیز وجود دارد که خطر آن کمتر نیست و آن تبدیل تهمت به بدعت، به شمشیریست که بر گردن مسلمانان تسلط یافته و به چماقی که بر پشت آنان فرود میآید و در دین داری و اخلاص ایشان ایجاد تردید میکند. آنهم تنها به این دلیل که آنان دیدگاه مشخص از مفهوم بدعت را نمیپذیرند، مفهومی که برخی از گروههای اسلامی آن را ارائه دادهاند و میخواهند بر سایر مسلمانان تطبیق کنند.
حقیقت آن است که در مفهوم یا حکم بدعت، اختلافی وجود ندارد، بلکه اختلاف در تطبیق مفهوم بر مصادیق و جزییات است و به همین دلیل، برخی چیزی را بدعت در دین میدانند که از نگاه دیگر مسلمانان سنّتی حسنه است. از باب نمونه، برخی از گروههای اسلامی درباره توحید خداوند، توسّل به پیامبران و اولیا و تبرک جستن به آثار پیامبر یا برگزاری جشن به مناسبت یادبود تولد آن حضرت، دیدگاه ویژهای دارند و هرکس را که با دیدگاه آنان در اینباره مخالفت ورزد، مشرک یا بدعتگذار میدانند، بیآن که به دلایلی گوش فرا دهند که مخالفان برای توجیه اقدامهایشان میآورند. با این که تقوا و دانش ایجاب میکند که انسان پیش از صدور حکم بپرسد.
تردیدی نیست، کسی که اعمال یاد شده را [= متوسل شدن به پیامبران و...] انجام میدهد، دلایل شرعی همچون کتاب و سنّت که همه مسلمانان بر آنها اتفاق نظر دارند. برای اثبات درستی نظرگاه و ادّعای خود ارائه میدهد. در این صورت، نهایت چیزی که طرف دیگر حق دارد، آن است که در سند این دلایل یا در دلالت آنها خدشه وارد کند. بنابراین، چنانچه وی آنان را متقاعد ساخت یا آنان او را، که مطلب تمام است و در غیر این صورت باید او را معذور دانست [نه این که حکم تکفیرش را صادر کرد] زیرا این از مسایل اجتهادیست، نه ضروری، و اختلافی ست، نه اجماعی.
در این جا به این نکته باید اشاره کرد، دلیلی که عمل را از محدوده بدعت بیرون میکند، به طور ضروری نصّ خاصّ نیست، بلکه مندرج بودن عمل مشخص به نصّ عام و مطلق بسنده است. برای نمونه، ایستادن هنگام نامبردن پیامبر ما محمد(صلی الله علیه و آله) یا بوسیدن دست پدر و مادر به قصد احترام، عملیست روا و نیکو، اگرچه در این باره نصّ خاصیّ نرسیده و چنین چیزی در عصر او نبوده است. چرا که برای مشروعیت این عمل، وجود آن چارچوب دلایلی که بر بهتری احترام مؤمن یا احترام رسول خدا دلالت دارد، بسنده میکند. نمونهها در این باره فراوان است.
چگونگی برخورد با بدعت و بدعتگذاران
از وظایف عالمان پاسداری از اسلام و نگهداری شفّافیّت مفاهیم و پاکی آموزهها و احکام آن است و این وظیفه ایجاب میکند که آنان در برابر هر بدعتی در دین بایستند، حتی اگر هدف صاحبان این بدعت، سالم و نیّتهاشان پاک باشد. از باب نمونه، قمهزدن در دستههای عزاداری حسینی که از سوی افراد بسیاری با نیّت پاک و به عنوان یک شعار انجام میشود، عملی است که اگر هم بدعت نباشد - چون معروف است که شعارهای دینی توقیفی است - به طور حتم موجب بدنامی اسلام و مسلمانان میشود و سهل انگاری عالمان در این گونه مسایل، دین را با خطر تحریف روبهرو میکند و آن در معرض مسخ شدن قرار میدهد و زشت جلوه میدهد. رسول خدا فرمود: «هر گاه بدعتها در میان امتّم نمودار شود، عالم وظیفه دارد که علم خویش را آشکار سازد و هر که چنین نکند، لعنت خدا بر او باد»
در حدیث دیگر از اما باقر و امام صادق- که درود بر آنها باد - آمده است: «هر گاه بدعتها نمودار شود، بر عالم است که علم خویش را آشکار سازد و اگر چنین نکند، نور ایمان از او گرفته میشود».
وانگهی، رویارویی با بدعتها و انحرافها باید با شیوههای مجاز و ابزار مشروع و پاک صورت گیرد. لیکن برخی افراد در این زمینه به افراط دچار شدهاند و به کار بردن تمامی شیوهها در رویارویی با بدعتگذاران تجویز کردهاند، اگر چه این شیوهها در ذات خود، ناپاک باشند، همچون دروغ بستن و تهمت زدن به ایشان. برای اثبات به کار بستن این شیوهها به حدیث صحیح از امام صادق(علیه السلام) استدلال کردهاند که گفت: رسول خدا فرمود: «هرگاه پس از من اهل ریب و بدعت را دیدید، بیزاری خود را از آنان آشکار کنید و بسیار به ایشان دشنام دهید و از آنها بدگویی کنید و [با دلیل و منطق] آن چنان گیجشان کنید که به فساد در اسلام طمع نکند و مردم از آنها دوری ورزند و بدعتهای آنان را یاد نگیرند. در برابر این کار، خداوند برایتان حسنات مینویسد و درجات شما را در آخرت بالا میبرد».
امّا چنان چه درباره این صحیحه خوب بیندیشیم، ما را وا میدارد که بگوییم، واژه مباهته که در این حدیث به کار رفته، به معنای دروغ و تهمت زدن به بدعت گذاران نیست. هر چند که دسته از از فقیهان این معنا را برداشت کردهاند و دلیل ایشان هم آن است که مصلحتِ انداختن بدعت گذاران از چشم مردم، دروغ بستن به او را توجیه میکند، بلکه مراد از این واژه مجاب کردن و ساکت نمودن آنان با دلیل است. علامه مجلسی میگوید: «چنان که پیداست، مراد از «مباهته» آن است که اهل بدعت را با دلیل قطعی ملزم کرد و آن چنان مبهوتشان ساخت که نتوانند پاسخی را دست و پا کنند. همانگونه که خداوند فرموده است: «پس آن که کفر ورزیده بود، مبهوت ماند». و این احتمال هم وجود دارد که بهتان از بهر مصلحت باشد... امّا احتمال نخست، نیرومند تر است» جوهری گوید: «بَهته بُهتاً، یعنی او را غافلگیر کرد. بَهِتَ الرّجل به کسر، یعنی مدهوش و حیرت زده شد...».
یکی از بزرگان در شرح صحیحه یاد شده چنین گفته است:
مقصود صحیحه آن است که عالمان بدعت بدعتگذاران و اهل ریب را به مردم بشناسانند و نشانههای حق را به آنان بگویند و چراغهایش را برایشان روشن سازند و تهمت و دروغ بدعتگذاران را برای آنها اشکار کنند و این که آن چه را آنان میگویند، تهمت و بدعتی ست که راه آن به دوزخ است.
او عبارت «باهِتوهم» در سخن امام را به آشکار ساختن تهمت و دروغ اهل بدعت برای مردم تفسیر میکند و اگر این احتمال دور باشد، امّا آن چه را که مجلسی بیان کرده، نزدیک به صواب است و دست کم احتمالیست که میرود و به آن جا میرسد که این صحیحه درباره این موضوع اجمال دارد و باید به عمومات حرمت دروغ و تهمت رجوع کرد.
افزون بر مطالبی که گفته شد، آن چه در این روایت آمده است، یعنی دستور دادن به ناسزاگویی، با آموزههای اسلام و رسیدهها از رسول خدا و اهل بیت، ناسازگاری دارد. همان گونه که به زودی خواهد آمد و این امر ما را بر آن میدارد که درباره این بند از روایت درنگ کنیم و صدور آن را از رسول خدا یا امام صادق علیه السلام دور بدانیم.
فقه جدایی و انگ فسق زدن به دیگران
آفت خطرناکی که به جوامع اسلامی ما یورش میبَرد؛ به پراکندگی آن میافزاید و فاصله میان گروهها و افراد آن را ژرف میسازد، این است که هر طایفه یا گروهی میکوشد، مشروعیت، هدایت و دوستی را در انحصار خود قرار دهد و آن را از دیگران بستاند و به فسق و بیرون رفتن از شاهراه شریعت متهمشان کند. این، یکی از نمادهای تکفیر دیگریست که به وی توهین میشود و هوسها به وحشیگری این تکفیر میافزاید. به همین دلیل، معیارهای اخلاقی و شرعی از میان میرود و آن فرد به شخصی سیاه و تاریک بدل میشود و دشمنی با وی مانع از آن میگردد که حتی یک کار نیک او به چشم آید. شاید روشنترین تعبیر از این آفت، این باشد، شتاب در تفسیق دیگری و جستوجوی خطاها و لغزشهای او. گاه برخی افراد این کار را برای خویش توجیه میکنند و برآن جامه شرعی میپوشانند!
آن چه گفته آمد، در محدوده یک مذهب بود؛ امّا چنانچه به محدوده مذهبها و دینهای گوناگون برویم، میبینیم که مصونیّت اخلاقی به شکل قابل توجهی متلاشی میشود و بسیاری از محرّمات فرو میافتد و خط قرمزها نادیده گرفته میشود و دیگری مباح میگردد و برایش حرمتی باقی نمیماند. همین امر موجب تقویت فتواهای تکفیری میشود که از این جا و آن جا صادر میگردد و حرمت را از پیروان دیگر مذاهب میگیرد و غیبت و لعن و دشنام دادن آنها را مشروع میداند و چنانچه پارهای از موانع نبود، به طور حتم خون، آبرو و اموال آنان را مباح اعلام میکرد، هم چنان که برخی این گستاخی را کرده و به همه این موارد فتوا دادهاند.
نسبت دادن دیگری به فسق و خروج او از خط عدالت و درستی به معنای کاسته شدن شخصیت ایمانی اوست و به همین دلیل، امامت او برای نمازگزاران روا نیست و به سان فردی تلقی میشود که کار زشت انجام میدهد و نیز به معنای کاسته شدن شخصیت قانونی اوست و به همین سبب، گواهی دادن او پذیرفته نمیشود. همانگونه که این تفسیق، در را به روی هتک حرمت و کرامت او باز میکند، زیرا کسی که آشکارا فسق میکند، حرمت او از میان میرود و غیبتش جایز است، زیرا «هر که پوستین شرم را به دور افکند، غیبت ندارد». از این رو، ضرورت دارد که معنای فسق مشخص و معیارهای تفسیق شناخته شود و این که آیا صرف اختلاف مذهبی، انسانی را از خط عدالت بیرون میکند؟
عوامل و پیامدها
اگر نبودِ بازدارنده دینی و اخلاقی در بسیاری از افراد عامل رفتارهای زشت در برابر دیگری باشد، پس تمایل یک فقیه به اندیشه تکفیری و تفسیقی را چگونه توجیه کنیم؟
ممکن است میراث سنگین تاریخی، لبریز از تلخیها، مجروح از زخمها، مالامال از ستمها، زورگوییها و مباح دانستن دیگری، بر فقیه سایه افکنده و در منزول کردنش و ایجاد زمینه روانی نزد او سهم داشته و در ناخودآگاه او انباشته شده باشد و همین زمینه روانی به نوبه خود، موجب تأسیس چیزی شده است که ما آن را «فقه جدایی» مینامیم و اندیشه فقیه را به جای این که به بنیاد نهادن فقهی توافقی راه نماید و امّت را به یکدیگر نزدیک سازد؛ فتیلههای انفجار را از میان ببرد و مینهایی را که به طور کورکورانه در میان میراث ما پراکنده شده، خنثی کند، به طور ناخودآگاه به این سمت چرخانده است.
نتیجه طبیعی که از این فقه به دست آمده، همان چیزیست که امروزه شاهد آن هستیم، یعنی پاره پاره شدن امّت اسلامی به اعضای پراکنده، واقعیتی دردناک که از کینهتوزیهای مسلمانان با یک دیگر آکنده شده و مباح شدن آبرو و بلکه خون و مال مسلمان توسط برادر مسلمانش.
مشروع جلوه دادن تفسیق
اگر مسئله در انحراف رفتاری و اخلاقی محض منحصر شود، کار آسان و درمانش ساده است. چه، کسی که پرده حرمت دیگری را میدرد، میداند که خطاکار است و عمل نامشروعی را انجام داده و این شایستگی را دارد که توسط اندرز و راهنمایی از این کار نامشروع دست بردارد لیکن مسئله از این حدّ بسیار فراتر رفته است، مسلمان، غیبت مسلمان دیگر را مشروع میداند، نه نامشروع در این جاست که خطر بیماری بیشتر و درمانش سختتر میشود، زیرا متقاعد کردن مسلمان به ترک حرام به مراتب از متقاعد کردن او به ترک چیزی که از نگاه او کاملاً حلال میباشد، آسانتر است. همان گونه که متقاعد کردن شخص به ترک چیزی که برایش زیان دارد، از متقاعد کردن او به ترک چیزی که وی به سودمند بودن یا زیان آور نبودنش باور دارد، بسیار آسانتر میباشد و به همین دلیل، از کسی نقل میشود که گفت، من به هر کسی اجازه میدهم که غیبتم را بگوید، جز به روحانیان و عالمان دین. چون از دلیل آن پرسیدند، گفت: انسان معمولی وقتی غیبتم را بگوید، میداند که غیبت برای او روا نیست، یعنی به گونهای نگاه محترمانه به من دارد، در حالی که عالم، نخست مرا از محدوده عدالت و دینداری بیرون میراند تا غیبتم از نگاه او مشروع گردد، آن گاه از من غیبت میکند!
این است شرایط دردناک ما و چنانچه بخواهیم این شرایط را اصلاح کنیم، نباید چشم خود را بر آن ببندیم یا آن را نیمهتمام رها کنیم. اصلاح در این جا، تنها به اندرزهایی نیست که ما آنها را در هوای آزاد رها میکنیم، بلکه به کاری فکری و بنیادین است که درباره فرهنگ تکفیر، تفسیق و گمراه خواهی دیگران تجدید نظر کند و فتواهایی را که حرمت را از دیگری میستاند و غیبت و لعن و دشنام او را مباح اعلان میکند از نو بررسی نماید، زیرا این فتاوی بدیهی نیست، بلکه حاصل اجتهاد اندیشه بشریست که محیط فرهنگی، اجتماعی و سیاسی اش او را به پذیرفتن این فتواها کشانده است.
اگر این جا گنجایش تفصیل اجتهادی در این موضوع را ندارد، به بیان اجمالی بسنده میکنیم، زیرا آن چه همه آن درک نمیشود، همه آن را نباید رها کرد.
اختلاف در اصول و فروع
با بازگشت به پرسش پیش گفته: چه زمانی نسبت دادن شخص به فسق روا خواهد بود؟ میگوییم: خلافی را که انسان مرتکب میشود، یک بار در فروع است و بار دیگر در اصول. در صورتی که مخالف در فروع باشد، هیچ اختلافی یا اشکالی نیست که معصیت موجب خروج از خط عدالت میشود، زیرا در این صورت، شخص یا مرتکب حرام شده یا واجب را ترک کرده است، لیکن مسئله بنیادین در این جا آن است که حرام چیست و واجب کدام است؟ آن چه بر حرمت یا وجوبش اتفاق نظر وجود داشته بر اثبات آن دلیل باشد، مخالفت با آن موجب فسق میشود؛ امّا مسایل اختلافی و اجتهادی، مخالفت در آن زیانی ندارد و شخص را از عدالت بیرون نمیکند و گروهی از فقیهان به این مطلب تصریح کردهاند.
به بیانی روشنتر، فسق با مخالفت با چیزی تحقق مییابد که دلیل بر اثبات آن ارائه شده باشد، هر چند که اجمالی نباشد؛ امّا مخالفت با چیزی که دلیلی بر اثبات آن ارائه نشده است، زیانی به عدالت ندارد، اگر چه اجمالی باشد. چرا که اجماع در ذات حُجّیت ندارد، مگر این که نشانگر وجود دلیل شرعی از کتاب یا سنّت باشد. شهید ثانی در شرح سخن صاحب الشرائع که گفته است: «گواهی فردی که از شیعیان میباشد و در فروع مخالفت میورزد، پذیرفته میشود، البته، مشروط بر این که مخالف با اجماع نباشد». میگوید: «سزاوار است، مقصود از اجماعی که مخالفت آن به عدالت زیان میرساند، اجماع همه مسلمانان باشد یا اجماع امامیه با یقین به مندرج بودن سخن معصوم در سخن آنان، زیرا حجیّت ندارد و مادام که مندرج بودن سخن معصوم در ضمن سخن آنان مشخص نباشد، سخن آنها حجیّت ندارد؛ اگر چه شمار گویندگان فراوان باشد. برخی پافشاری کرده این را هم اجماع نامیدهاند...»
اختلاف مذهب موجب خروج از عدالت نمیشود
آن چه گفته آمد، در سطح فروع دین بود؛ امّا در سطح اصول عقیدتی، چنانچه اختلاف در آن درباره برخی از جزییات باشد، زیانی به عدالت ندارد و موجب فسق یا گمراهی نمیشود همان گونه که در بحث مسئله گمراهشماری در آینده خواهد آمد. سخن درباره ارکان و اصول اعتقادی است نظیر مسایل امامت و عدالت و به همین دلیل، این پرسش مطرح میشود که آیا شک در این دو یا انکار آنها با هم یا انکار یکی از آنها موجب فسق خواهد شد یا نه؟ به بیانی دیگر، آیا اختلاف مذهب موجب بیرون رفتن از راه راست و عدالت میشود یا نه؟
میتوانیم پاسخ منفی دهیم- برخلاف مشهور و آن چه رایج است – نه تنها به این دلیل که روح شریعت اسلام و مقصدهای آن و منطق اخلاق و بزرگواریها از تجزیه حرمتها و کرامتها جلو میگیرد، بلکه به این دلیل که متون فراوان دینی بر حرمت جان، آبرو و مال هر مسلمانی تأکید کردهاند و خداوند میفرماید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، از بسیاری گمانها بپرهیزید که پارهای از گمانها گناه است و جاسوسی مکنید و بعضی از شما غیبت بعضی نکند. آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهاش را بخورد؟»
از پیامبر روایت شده است: «دشنام دادن مؤمن فسق است و پیکار با او کفر». در الکافی به این روایت افزوده است: «و خوردن گوشت او گناه و حرمت مال او همانند حرمت خون اوست».
از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: «هر که با مردم داد و ستد کند و بر آنان ستم نکند، با آنان سخن گوید و به آنان دروغ نگوید به ایشان وعده دهد و با آنان خلف وعده نکند، از کسانیست که جوانمردیاش کامل و عدالت او آشکار است».
باید دانست که مؤمن در اصطلاح قرآنی و هم چنین در سخن رسول خدا به شیعه امامی یا به سنّی اختصاص ندارد، بلکه هر کسی را که به خدا، پیامبر او و روز رستخیز ایمان داشته باشد، در بر میگیرد و حتی بری از فقیهان بر این باورند که ناصبی و غالی را هم شامل میشود.
اگر کسی بگوید، هر که پایبند ولایت اهل بیت نباشد، عادل نیست، بلکه فاسق است، زیرا این کار از بزرگترین گناهان کبیره به شمار میرود.
شهید ثانی به این سخن چنین پاسخ میدهد:
«در این سخن باید تأمل کرد، زیرا فسق با انجام دادن گناه ویژه، تنها زمانی تحقق مییابد که شخص از گناه بودن آن آگاه باشد؛ امّا چنانچه از آن آگاهی نداشته، بلکه به طاعت بودن آن باور داشته باشد و حتی آن را از طاعتهای مهم بداند، فسق تحقق نمییابد، مسئله درباره مخالف حق نیز چنین است، زیرا وی اعتقاد به معصیت ندارد، بلکه میپندارد که اعتقاد او از مهمترین طاعات است.»
او میافزاید: «عنوان ستمگر بر مخالف صدق نمیکند. «این عنوان بر کسی صدق میکند که با حق دشمنی ورزد و از این حق آگاهی هم داشته باشد و این چیزیست که تقریباً اتفاق نمیافتد، اگر چه آن را کسی که از وضعیت آگاهی ندارد، توّهم کرده است». تا این که با دیدگاهی جسورانه میگوید: «حق آن است که عدالت در میان پیروان همه ادیان و مذاهب تحقق مییابد. البته، در صورتی که آنان بر حسب باورشان به مقتضای آن عمل کنند و بیرون کردن برخی افراد از حوزه عدالت، به دلیل نیاز دارد...».
یکی از بزرگان دو اعتراض بر سخن یاد شده کرده است:
نخست: «مخالف عقیده چنانچه در اجتهاد کوتاهی کند، فاسق است و به همین دلیل، سخن او در شهادتها پذیرفته نمیشود؛ اگر چه فردی راستگو باشد و در دین خویش از دروغ دوری جوید».
می توان این سخن را چنین نقد کرد: هر مخالف عقیدهای در اجتهاد کوتاهی نمیکند، بلکه بیشتر آنان به درستی عقیده و مذهب خود یقین دارند و وجود حقیقت را در جایی یا مذهبی احتمال نمیدهند.
دوم: در تعریفی که شهید از فسق ارائه داده است، باید تأمل کرد، زیرا فسق به معصیت ویژهای اختصاص ندارد و در معصیت بودن آن، آگاهی شرط نیست، بلکه اگر فرد ناآگاه هم آن را مرتکب شود، فاسق است و حتی خود ناآگاهی او از معصیت بودن آن، فسق دیگری محسوب میشود، زیرا وی یا در اجتهاد کوتاهی کرده یا در تقلیدی که بر وی واجب است، و یا شناخت احکام دین و بررسی شریعت سَرور پیامبران را ترک کرده و در این راستا در علم اصول ثابت شده است: «آگاهی مکلف به احکام، شرط تکلیف او نیست».
این سخن را نیز میتوان به دلایل زیر نقد کرد:
1- لازمه مشروط نبودن فسق به آگاهی از این که آنچه را مرتکب میشود، معصیت خواهد بود، آن است که به فاسق بودن فرد ناآگاه در شبهات موضوعیه نیز حکم شود، نظیر کسی که شراب را به اعتقاد این که آب است، مینوشد و این چیزیست که نمیتوان آن را پذیرفت.
2- حکم او [= بعضی از بزرگان] به فسق شخص ناآگاه به دلیل کوتاهی او در اجتهاد یا تقلید مردود است، زیرا همان گونه که دانستید؛ جاهل قاصر معذور است و با وجود این، نمیتوان به فاسق بودن وی حکم کرد.
3- مشترک بودن احکام میان آگاهان و ناآگاهان به آنها موجب نمیشود که به فسق کسی حکم کرد که با این احکام مخالفت میورزد و جاهل قاصر است، زیرا ناآگاهی مجازات را بر میدارد؛ چرا که رسول خدا فرمود: «مجازات آن چه امتّم نمیدانند، از آنان برداشته شد» و با برداشته شدن مجازات، عصیان هم برداشته میشود و به همین سبب، فسق از گمراهی و کفر جدا میگردد، زیر این دو بر پایه آگاهی استوار نیستند، ولی فسق مشروط به آگاهیست.
خلاصه سخن: ما نمیخواهیم بگوییم که هر مسلمانی عادل است، زیرا این سخن برخلاف چیزیست که با چشم دیده میشود، بلکه میخواهیم بگوییم، عدالت در انحصار پیروان یک مذهب نیست، بلکه عدالت به وجود ضوابط و شروط آن بستگی دارد و حتی دانستید که شهید – رحمت خدا بر او باد – عدالت را به همه پیروان ادیان عمومیت میبخشد. البته، مشروط بر این که آنان برحسب اعتقادشان به مقتضای عدالت رفتار کنند.
غیبت مسلمان، حرام است
همان گونه که دلیلی بر وجود فسق مخالف عقیده وجود ندارد- مادام که منکر حق یا مقصر نباشد- هم چنین، دلیلی بر روا بودن غیبت او نیست و چه بسا که روا بودن این فرع بر آن باشد. همانگونه که آیه شریفه: «و بعضی از شما غیبت بعضی نکند. آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهاش را بخورد؟» هر مسلمانی را – همانند بسیاری از روایتها - در بر میگیرد و مخصّصی برای این آیه وجود ندارد مقصود از برادری در این آیه، بر دری ایمانی است و به طایفه ویژهای اختصاص ندارد و به همین دلیل، گروهی از فقیهان و در رأس آنان مقدس اردبیلی در غیبت مخالفِ عقیده اشکال کردهاند. یکی از عالمان معاصر اعتراف کرده است که هیچ دلیل لفظی بر روا بودن غیبت وجود ندارد و به همین سبب، با وجود این که اعتراف میکند که سیره بر انجام دادن غیبت جریان دارد، میگوید: احتیاط، ممنوع بودن غیبت است.
شیخ محمد حسین کاشف الغطا دیدگاه روشنی داشته، زیرا در این باره گفته است: «هرکس به ارکان چهار گانه (توحید، نبوّت، معاد و ارکان اسلام هم چون نماز، روزه و...) اعتقاد داشته باشد، مسلمان و مؤمن، به معنای عام کلمه، به شمار میرود که بر او تمامی احکام اسلام بایسته میشود، نظیر حرمت خون، مال، آبرو، لزوم پاسداری از آن، حرمت غیبت وی و دیگر احکام».
وقتی مسئله درباره مخالف اعتقادی چنین باشد، درباره مخالف فرعی روشنتر است. چه، اختلاف فقهی زیانی به عدالت ندارد، زیرا همان گونه که مقدس اردبیلی میگوید: «فروع غالباً مسایل اجتهادی است»، و به همین دلیل، روا نیست که مؤمنان به محض اختلاف تقلید در مسایل فرعی هم چون تراشیدن ریش و بازی با شطرنج و امثال آن یک دیگر را تفسیق کنند.
گامی پیشرفته
سخنی که درباره اصل برادری برای همه پیروان مذاهب اسلامی همچنین درباره اصل عدالت فراگیر- که هر مسلمانی را که در جاده شریعت حرکت کند، با صرف نظر از مذهب او، در بر میگیرد- گفتیم، ما را بر آن میدارد که دیدگاههای برخی از فقیهان پیشین و پسین شیعه را برای اثبات آن گواه بیاوریم و امیدواریم، دیوار سختی که بر پارهای از محافل فقهی شیعی در برابر مسلمان دیگر حاکم است و به دو اصل پیش گفته عدالت و برادری صدمه میزند، شکسته شود. البته، منظورم این نیست که وضعیت در طرف دیگر از این ظرف بهتر و روشنتر است، بلکه دیدگاه حاکم بر برخی از گروههای سنّی سلفی درباره شیعه به حدّ تکفیر و اخراج از دین میرسد. امّا آن چه مشکل را آسان میکند، آن است که در میان اهل سنّت، مکتب دیگری وجود دارد که معتدل است و بر نقاط اشتراک بیش از نقاط اختلاف تکیه میکند و بر این باور است که حرمتها تجزیهپذیر نیست و تکفیر و تفسیق را رد مینماید. شیخ محمد غزالی در پیرامون اختلاف شیعه و سنّی میگوید:
هر گاه شخص به همراه مکن به کتاب خدا و سنّت رسول خدا ایمان داشته باشد و هر روز نماز پنج گانه را به جای آورد و هر سال رمضان را روزه گیرد و چنانچه استطاعت پیدا کند، به زیارت خانه خدا برود، پس چگونه تکفیر او را روا بدانم، آن هم به این دلیل که در برداشت از برخی مسایل یا در تعیین مقام برخی از شخصیتها دچار خطا شده است؟.
رئیس اسبق الازهر، شیخ محمد شلتوت گام پیشرفتهای را برداشت که احدی پیش از او چنین نکرده بود، زیرا او فتوا داد که پیروی از مذهب جعفری جایز است و این مذهب همانند سایر مذاهب چهارگانه است و پیروان آن همان حقوقی را دارند که پیروان مذهبها.
انحراف و معیارهای آن
برخی در رویارویی با دیگری، روشهای رعبآور گونه گونی را به کار میگیرند که وارد جنگ روانی یا آن چه به نام جنگ اعصاب یاد میشود، میگردند که هدف، اثرگذاری بر روحیه اوست تا وی را از دیدگاهایش برگردانند، افکار عمومی را بر ضد او تحریک کنند و از اثر گذاری بر امّت برکنارش دارند. در رأس این روشها، نسبت دادن دیگری به انحراف در دوران اخیر، بُعد خطرناکی به خود گرفته است، زیرا نه ضوابطیست که بر آن حاکم باشد و نه قواعدی که بر وفق آن حرکت کند. این امر ایجاب میکند که ضوابط کلی دقیقاً مشخص گردد تا بیرون رفتن از این ضوابط، انحراف و عبور از خط قرمز به شمار رود.
معیار اجماع
بیشتر اوقات، ادّعاهای انحراف هنگامی مطرح میشود که فقیه یا پژوهشگر با برخی مسایل که مورد اجماع یا مشهور است، مخالفت کند. لیکن اعتبار این اتهام منوط به حجیّت اجماع یا شهرت است و در غیر این صورت، درست نخواهد بود. محققانِ از علما ثابت کردهاند که اجماع، تنها زمانی حجیّت دارد که کاشف از رأی معصوم باشد و کاشف بودن آن از رأی معصوم، بسیار به ندرت اتفاق میافتد و برای آن شرایط و ضوابطی وجود دارد که مهمترین آنها آن است که در مسئله مورد اجماع اجماع کنندگان به آن دلیل استناد کنند که در این حالت، باید آن دلیل را مورد بررسی قرار داد و ممکن است برداشت ما با برداشت مشهور از این دلیل متفاوت باشد و روشن است که برداشت فقیهان تنها بر مقلّدان ایشان حجت است.
آن چه گفته آمد، از نگاه قاعده یا – به اصطلاح عالمان- کبری بود. امّا از نگاه تطبیق یا صغری، به دست آوردن اجماع بسیار دشوار است، زیرا چگونه برای ما ممکن است که دیدگاههای تمامی عالمان را بر شماریم، با این که کتابهای بسیاری از آنان به دست ما نرسیده یا اساساً کتابی تألیف نکردهاند و به همین دلیل، برخی از عالمان گفتهاند: به دست آوردن اجماع در غیر ضروریات دین یا مذهب در نهایت ندرت است.
آشفتگی و خطای مکرّر در ادّعاهای اجماع به حدّیست که هم ادّعای اجماع بر اثبات چیزی میشود و هم بر ضد آن، شهید ثانی رسالهای را تألیف کرده و آن را به اجماعهای شیخ طوسی اختصاص داده که در آن خود را نقض کرده است، زیرا وی در مسئلهایی ادّعای اجماع کرده، با این که در همان مسئله خودش با آن مخالفت ورزیده است. شهید در آغاز رساله یاد شده چنین گفته است: «ما این رساله را به این دلیل [به ادّعاهای اجماع] اختصاص دادیم که فقیه فریب ادّعای اجماع را نخورد، زیرا درباره ادّعای اجماع، خطا و گزافهگویی فراوان از سوی هر کدام از فقیهان به ویژه شیخ طوسی و سید مرتضی صورت گرفته است».
نظریه حجت نبودن اجماع، همان نظریهای است که نظر مکتب اصولی شیعی پسین بر آن قرار گرفته است، امّا مکتب سنّی با وجود این که موضع رسمی آن هم چنان حجیّت اجماع است، لیک این موضع در سطح نظری است؛ امّا در سطح علمی میبینیم که بسیاری از افرادی که صاحب رأی و اجتهاد هستند، نه تنها در موارد فراوانی با اجماع مخالفت ورزیده، بلکه تقریباً به عدم حجیّت اجماع به سان یک منبع مستقل از منابع قانون گذاری قایل شدهاند.
شیخ فرج الله سنهوری میگوید:
با این بیان روشن شد که دلیل حقیقی و منبع یگانه تمامی قانونگذاری اسلامی همان وحی الهی است و اجماع و قیاس به وحی باز میگرداند».. شیخ محمد غزالی میگوید: «مسئلة حجّیت اجماع در غیر اصول فرایض، مورد اتّفاق عالمان مسلمان نیست». او میافزاید: «احدی از پیشینیان یا پسینیان بر این باور نیست که اجماع، خاستگاه یک حکم شرعی باشد...، زیرا اجماع باید مستند به یک دلیل شرعی باشد تا دلیلی قابل قبول دانسته شود، و گرنه هیچ ارزشی نخواهد داشت. آن چه دلیلی شرعی از کتاب و سنّت برایش نباشد، اجماع هیچ پیوندی با آن ندارد و احدی از آگاهان و ناآگاهان مسلمان نگفته است که اجماع محض و بی دلیل، موجب صدور حکم واجب یا حرام میشود».
ممکن است کسی به شیخ غزالی بگوید: چنانچه مستند اجماع کنندگان کتاب و سنّت باشد، برای اجماع و رأی اجماع کنندگان ارزش چندانی باقی نمیماند، بلکه تمامی ارزشها از آن کتاب و سنّت میشود. امّا رأی اجماع کنندگان محصول برداشت آنان از کتاب و سنّت است و رأی مجتهد هم جز برای او و مقلّدانش از توده مردم، حجّت نیست.
وضعیّت شهرت، بهتر از اجماع نیست
وقتی وضعیت در اجماع چنین باشد، وضعیت شهرت نیز از آن بهتر نیست، زیرا گذشته از شهرت در مسایل تاریخی و عقیدتی، بر حجیّت شهرت فتوایی هم دلیلی وجود ندارد و به همین سبب، مخالف این شهرت را نمیتوان منحرف به شمار آورد و حجّت نبودن شهرت فتوایی، موضوعیست که مکتب اصولی در دوره اخیر بر آن وحدت نظر دارد. آری. یک نوع شهرت وجود دارد به نام شهرت روایی، یعنی روایت میان راویان و اصحاب امامان معصوم مشهور است. این نوع شهرت را برخی از عالمان یکی از مرجحّات باب تعارض برشمردهاند، به این معنا که چنانچه در روایت با یکدیگر تعارض داشته باشند؛ یکی مشهور باشد و دیگری نباشد، به روایت مشهور عمل میشود، زیرا از امام صادق(علیهالسلام) روایت شده است که فرموده «آن چه را که میان یارانت مشهور است، بگیر و شاذّ نادر را رها کن» لیک این نوع شهرت از مورد نظر و سخن خارج است.
گستاخی در مخالفت ورزیدن با دلیل
اگر کسی بگوید: اجماع و شهرت اگر چه حجت نیستند، لیکن مخالف با اجماع و شهرت، نوع گستاخی در دین خداست که شایسته نیست فقیه آن را مرتکب شود؛ پاسخش را از زبان فقیه بزرک آیة الله خویی میدهیم که میگوید: «گستاخی بر خلاف مشهور، هیچ مانعی ندارد، زیرا شهرت، حجّت نیست». معنای این سخن، آن است که گستاخی، تنها در مخالفت ورزیدن با حجّت است و به همین دلیل، چنانچه فقیه بر خلاف مشهور یا اجماع دلیل داشته باشد، فتوای او بر وفق دلیل، گستاخی محسوب نمیشود و چه بسا ترک این فتوا و جانبداری از مشهور و اجماع، گستاخی به شمار میرود.
به علاوه، تسلیم شدن به این منطق (ترس و بیم از مخالفت با مشهور)، چه بسا جامعه را به جمود فکری و رکود علمی میکشاند و عملاً باب اجتهاد را میبندد.
معیار انحراف
برخی میگویند: مخالفت فقیه در یک فتوا یا دو فتوا یا سه فتوا.... موجب نمیشود که او منحرف به شمار آید. امّا مخالفت وی در دهها فتوا او را در شمار منحرفان قرار میدهد و وجود انحراف را در سلیقه وی و تمایلش را در گردآوری خلافها و جست و جوی کمیابها، برملا میکند. برخی از آنان این مسئله را به چیزی تشبیه میکنند که کارشناسان بلاغت از آنت به نام «تنافر» یاد میکنند، چه، برخی از کلمات هستند که اگر آنها را به تنهایی نگاه کنیم، هیچ گونه سنگینی بر زبان یا گوش ندارد، لیکن چنانچه همین کلمات در قالب یک جمله ریخته شود، بر دو حسّ یاد شده، تنافر و سنگینی دارد و این بر اثر نزدیک بودن مخارج حروف در این جمله است؛ همان گونه که این وضعیت را در این سخن شاعر میبینیم:
و قبر حرب بمکان قفر و لیس قرب قبر حرب قبر
لیکن ما بر این سخن چنین حاشیه میزنیم: معیار انحراف فقط در مخالفت ورزیدن با حجّت و دلیل است و از آن جا که اجماع و شهرت حجت نیست، هیچ توجیهی ندارد که مخالف این دو را منحرف برشماریم، اگر چه مخالفت او تکرار شود، در حالی که اگر کسی با حجت مخالفت کند، منحرف است، حتی اگر مخالفت او یک بار باشد.
امّا قیاس مسئله مورد بحث ما به مسأله تنافر کلمات که در دانش بلاغت از آن یاد شده، قیاس مع الفارق و در هم آمیختن مباحث علمی با مسایل لفظی است؛ چرا که مسئله نخست بر دلیل متکیست و معیار انحراف در آن به مقدار مخالفت با دلیل بسنگی دارد نه مشهور؛ امّا دوم بر قاعده لغوی و نیز بر تأثیر موسیقی کلمات تکیه دارد و این به دو حس شنوایی و گویایی پیوند دارد که موجب میشود برخی از کلمات با وجود هماهنگی آنها با قواعد لغوی و نحوی سنگین باشند.
چنانچه برای ما تشبیه و مقایسه روا باشد، نزدیکترین تشبیه، آن است که مسئله مورد بحث را به علومی تشبیه کنیم که بر حجّت و برهان متکی است، نه بر علم بلاغت که تأثیر موسیقی الفاظ بر آن حاکم است.
از این رو، باید پرسید: آیا به نظر شما، برای ما رواست که با شیوه رسواگری، ستاره شناسی را به انحراف نسبت دهیم، زیرا او بر خلاف نظریه رایج، نظریه جدیدی را ارائه داده که بر پایه دادههای نوین استوار است؟ یا برای ما رواست که یک روان شناس را تنها به این دلیل که نظریه تازهای را در روان شناسی ارائه داده است، به انحراف متهم کنیم؟
اجماع، نیاز روانی
این پرسش باقی میماند: اگر اجماع و شهرت حجت شرعی نیست، چگونه استدلال به این دو در سخنان فقیهان شایع شده است؟ اگر ارزش اجماع، تنها کاشف بودن آن از سخن معصوم (سنّت) است، چگونه در برابر سنّت، دلیلی مستقل شناخته شده است که میگویند، ادّله شرعی عبارتاند از: کتاب، سنّت، اجماع و عقل؟
پاسخ به پرسش نخست را به شهید سید محمد باقر صدر وا میگذاریم، او بر این باور است که چنگ زدن به اجماع، بیش از آن که پاسخی باشد به نیاز علمی، پاسخیست به نیاز روانی. چکیده سخن او چنین است:
حالت روانی استواری در ذهن فقیه است که او را از مخالفت با اندیشهها و فتواهای حاکم و پراکنده میان سلف صالح باز میدارد و این حالت، همان گونه که نزد عالمان شیعه وجود دارد، نزد عالمان اهل سنّت در خارج از مذاهب چهارگانه معروف بوده است، زیرا باز شدن باب اجتهاد به طور مطلق به شوریدن بر ضد برخی از مسلّمات دوران صحابه منجر میشود و این، چیزی است که با حالت روانی پیش گفته برخورد دارد. امّا پیامدهای این حالت نزد شیعه در علم اصول نمودار شده است. چرا که «عالمان علم اصول وقتی با فقه موجود رو به رو شدند و آن حالت روانی را داشتند – یعنی حفظ همان چارچوب و مسلّمات همان فقه – در صدد برآمدند تا قواعدی اصولی ایجاد کنند که پوشش استدلالی برای آن مسلمات فقهی را تشکیل دهند و به همین دلیل بود که قواعدی چون «حجیّت شهرت»، «اجماع منقول»، «جبران روایت ضعیف توسط عمل اصحاب به آن» و «ضعیف شدن خیر صحیح بر اثر روی برتافتن آنان» و.... نزد ما پیدا شد.
در پاسخ به پرسش دوم میگوییم: بر شمردن اجماع از دیدگاه شیعه به سان دلیل در قبال سنّت شریف - با این که حجیّت اجماع از نگاه آنان برخاسته از کاشف بودن آن از سنّت است- نوعی همراهی با برادران اهل سنّت ایشان است، زیرا به تعبیر شیخ انصاری در رسائل خود؛ اصل اجماع از آنان است».
در پایان به طرفداران «اجماع» ، «مشهور» و «رایج» میگوییم: بر ماست که طرفدار حقیقت و برهان و دلیل باشیم، خواه با مشهور همخوانی داشته باشد و خواه نداشته باشد. نیز میگوییم: چنانچه قرار بر این باشد که فقیه هم چنان به سقف مشهور چسبیده باشد، هیچ کس از گشوده شدن در اجتهاد شادمانی نمیکند.
امواج گمراه خوانیها و درگیریهای دینی
سلاحهای کشنده فراوانیست که در فرآیند درگیری دینی و هم ستیزیهای مذهبی – که از دیر زمان شعلهور است – به کار گرفته میشود و از آن جمله، سلاح گمراهخوانیست که پیروان ادیان گونه گون آن را به روی یکدیگر میکشند.
امواج گمراهخوانیهای دو سویه در دوران اخیر به مرحله خطرناکی رسیده و به درون دایره مذهبی واحد کشیده شده است و این امر ایجاب میکند که این امواج روشن گردد تا کارها در حدّ خود باشد و عوامل گمراهی و نشانههای هدایت مشخص شود.
عوامل گمراهی
با رجوع به کتاب و سنّت، در مییابیم که این دو موجبات و عوامل گمراهی را برای ما مشخص کرده است و میتوان آن را به عناوین زیر بازگردانید:
1- شرک: «خداوند فرموده است: «... و هر کس به خدا شکر ورزد، قطعاً دچار گمراهی دور و درازی خواهد شد».
2- کفر: خداوند فرموده است: «... و هر کس به خدا و فرشتگان او و کتابها و پیامبرانش و روز بازپسین کفر ورزد، در حقیقت دچار گمراهی دور و درازی شده است».
3- نفاق: علی(علیه السلام) فرمود: «شما را از مناقان میترسانم که آنان گمراه هستند و گمراه کننده، خطاکارند و به خطاکاری وا دارنده».
4- نافرمانی خدا و رسول او: خدای سبحان فرموده است: «و هر کس خدا فرستادهاش را نافرمانی کند، به یقین دچار گمراهی آشکاری گردیده است».
5- پیروی از هوس: خداوند فرموده است: «... و زنهار! از هوس پیروی مکن که تو را از راه خدا به در کند».
6- پیروی از شیطان: خدای سبحان از زبان ابلیس فرموده است: «و آنان را سخت گمراه و دچار آرزوهای دور و دراز خواهم کرد و وادارشان میکنم تا گوش های دامها را شکاف دهند». دو عنوان پسین در عنوان چهارم مندرج است، زیرا پیروز از هوس یا شیطان، از نماد های برجسته نافرمانی خداوند به شمار میرود.
7- آشنا نبودن با پیشوایان هدایت: از علی(علیهالسلام) روایت شده است: «کمترین گمراهی شخص، آن است که حجّت خدای خجسته و بلند مرتبه و گواه او بر بندگانش را نشناسد، همان گواهی که خداوند به فرمانبرداری از او دستور داده و ولایت او را واجب کرده است». این عنوان را میتوان به عنوان چهارم بازگشت داد.
بازدارنده از گمراهی
همان گونه که قرآن و سنّت، عوامل گمراهی را مشخص نموده، راههای هدایت و عوامل بازدارنده از انحراف و گمراهی را نیز مشخص کرده است و میتوان این عوامل را به دو موضع منحصر کرد:
1- چنگ زدن به قرآن کریم که پایه و سرچشمه هدایت است. خداوند فرموده است: «این قرآن به [آیینی] که خود پایدارتر است، راه مینماید». امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: «و بدانید که این قرآن پندگوییست که فریب ندهد و راهنماییست که گمراه نکند و سخنگوییست که دروغ نگوید».
2- چنگ زدن به هدایت پیامبر و عترت او. خداوند فرموده است: «و آن چه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگیرید و از آن چه شما را بازذاشت، باز ایستید». از امیرالمؤمنین(علیه السلام) روایت شده است: «به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید که برترین هدایت است و به سنّت او برگردید که راهنماترین سنّت است». مسلمانان، چه سنّی چه شیعه، از پیامبر روایت کردهاند که فرمود: «من در میان شما چیزی را بر جای میگذارم که تا وقتی به آن چنگ در زنید، هرگز پس از من گمراه نمیشوید؛ یکی از آن دو بزرگتر از دیگری است: کتاب خدا که ریسمانیست کشیده از آسمان به زمین و عترت من، اهل بیتم و این دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا این که در کنار حوض کوثر بر من وارد گردند. پس بنگرید که پس از من با این دو چگونه رفتار خواهید کرد؟».
مشکل در جزییات
این سخن [= پیروی از پیامبر و عترت او] سخنیست که به طور کلی احدی در آن تردید ندارد. لیکن مشکل در جزییات آن و در اثبات این است که آیا این موضوع از چیزهاییست که پیامبر آنها را آورده یا نه؟ چرا که از مسلّمات عقیده و ضرویات قهی که بگذاریم، در بسیاری از مسایل عقیدتی و حقوقی، اختلاف فراوان است و این به دلیل اختلاف در سند یا دلالت آن است. چه آن چه از سوی برخی ثابت شده که از هدایت اسلام میباشد؛ امّا نزد دیگر ثابت نشده است و آن چه را برخی گمراهی میشمارد، دیگری این برداشت را ندارد.
دایره مسایل بدیهی و مسلم در سنجش با مسایل نظری، بسیار کوچک است، مسایل نظری که به دلایل و عوامل فراوانی عرضه جدال و کشاکش شده است. مهمترین این عوامل دوری از دوران روایت و همراه شدن جعل و تقلّب در آن است یا از میان رفتن روایتها یا قراین همراه با آنها که موجب برطرف شدن ابهام روایت میشود.
یکی از فقیهان معاصر نسبت ضروریات به نظریان را سنجیده و به شش درصد رسیده است. او میگوید:
«احکام شرعی اسلامی به دو دسته تقسیم میشوند؛ دسته نخست: احکام شرعی ست که میان عموم مسلمانان هم چنان ضرورتش را حفظ کرده است، این دسته از احکام که از ویژگی ضرورت برخوردار است، نسبت آن به مجموع احکام شرعی – به نسبت تخمینی- از شش درصد فراتر نمیرود.
دسته دوم: احکام شرعیست که دارای ویژگی نظری میباشد و همین دسته از احکام است که اثبات آن به فرآیند اجتهاد و استنباط نیاز دارد».
با روشن شدن آن چه گفته آمد، میگوییم: نسبت دادن دیگری به گمراهی، تنها در صورتی رواست که وی با بدیهیات دینی مخالفت ورزد، نه با نظریات و در غیر این صورت، باید برای هر عالمی روا باشد که افراد دیگری را که در برخی دیدگاه ها با او مخالف هستند، گمراه بداند و به همین دلیل، شهید ثانی گفته است: «مراد از اصولی که گواهی مخالف در آن پذیرفته نمیشود، اصول مسایلی هم چون توحید، عدالت، نبوّت، امامت و معاد است و امّا فروع این مسایل از قبیل معانی و حالتها و دیگر فروع دانش کلام، اختلاف در آنها هیچ زیانی ندارد، زیرا اینها مباحث ظنّیست و اختلاف درباره آنها میان عالمان یک طایفه نیز فراوان و مشهور است».
پرهیز از شتاب در گمراهخوانی دیگران
در پرتو آن چه گفته آمد، بر ما لازم است که از شتاب در گمراهخوانی دیگران پرهیز کنیم، به ویژه در محدوده یک مذهب، چه، نسبت دادن دیگران به گمراهی، نوعی گستاخیست که چنانچه کسی بخواهد در مورد خود و آیین خود احتیاط کند، آن را مرتکب نمیشود و تنها کسی دست به این گستاخی میزند که آگاهی او از واقع مسایل دینی و اختلاف دیدگاهها درباره آن اندک باشد. اختلاف دیدگاهها در مسایل دینی و اختلاف دیدگاه درباره آن اندک باشد. اختلاف دیدگاهها در مسایل دینی به درجهای میرسد که شاگرد کتاب را تألیف میکند و در این کتاب به تصحیح باورهای استادش میپردازد. همان گونه که درباره صدوق و مفید که از بزرگان شیعه هستند، اتفاق افتاد. چرا که صدوق کتابی را به نام الاعتقادات تألیف کرد و مفید در ردّ دیدگاههای او کتابی نوشت به نام تصحیح الاعتقاد. امّا هیچ کدام دیگری را به خروج از دین یا مذهب متهم نکرد.
نمونه یاد شده هم چون دیگر نمونههایی که پژوهشگر هنگام رجوع به سیره عالمان گذشته آن را لمس میکند، نشانگر وسعت علمی و روح بیطرفی والاییست که به مراتب از وضعیت امروز بهتر میباشد. وقتی روح بیطرفی حاکم باشد، معیار دلیل میشود، به دور از تیرهای گمراهخوانی که هر کس بخواهد با اندیشههای حاکم و مفاهیم و باورها نیاز به دلیلی داشته باشد که آنها را تأیید کند. آری، شیوه عالمان گذشته آن بوده است که بر یکدیگر سخت بگیرند و خشونت به خرج دهند، لیکن این سختگیری در مقام بحث علمی باقی میمانده و به واقعیت عملی کشیده نمیشده است.
این بخش را به بیان سه نمونه به پایان میبریم که روح علمی و بی طرفی را باز میتاباند؛ همان روحی که عالمان پیشین با وجود شدّت و بسیاری اختلافهایشان در جزییان عقیده و فروع شریعت به آن آراسته بودند:
نمونه نخست: سید مرتضی با استادش شیخ مفید – که هر دو از ارکان طایفه شیعه هستند – تقریباً در صد مسئله عقیدتی مخالفت ورزید و شیخ قطب الدین راواندی در این باره رسالهای نوشت و اختلافهای این دو شخصیت بزرگ را در آن گردآورد که به نود و پنج مسئله رسید. او در پایان این رساله گفته است: اگر تمامی موارد اختلاف این دو را به دست میآوردم، به یقین کتاب به درازا میکشید.
نمونه دوم: شیخ طوسی – خدای رحمتش کناد- در کتابش : عدّة الاصول درباره اختلاف عالمان شیعه در احکام شرعی گفته است:
«من شیعه را در احکام دارا دیدگاههای گونه گون یافتم که یکی از آنان فتوایی میدهد که هم تراز او به آن فتوا نداده است، و این اختلاف در تمامی ابواب فقه از طهارت گرفته تا دیات از احکام عبادات و معاملات به چشم میخورد». آن گاه شیخ طوسی اختلاف آنان را برمی شمارد و چنین میافزاید: «و دیگر موارد که در سایر بابهای فقه به چشم میخورد، تا آن جا که هر بابی را که نگاه کردم، دریافتم که عالمان شیعه در چند یا یک مسئله از این باب اختلاف فتوا دارند». تا این که میگوید: «حتی اگر اختلاف عالمان شیعه را در این احکام بررسی کند، میبینی که از اختلاف ابوحنیفه، شافعی و مالک، بیشتر است. امّا با وجود این اختلاف چشمگیر، در مییابی که احدی از آنان با دوستش پیوند دوستی را نبرید و او را گمراه یا فاسق نخواند و از وی بیزاری نجُست».
میگویم: ای شیخ ما طوسی! اگر وضعیت امروز ما را مشاهده میکردی، به طور حتم شگفتترین شگفتها را میدیدی، زیرا به محض دیدگاهی در این جا یا فتوایی در آن جا یکدیگر را تکفیر میکنیم!
نمونه سوم: «اختلاف در مذهب امام احمد، که مذهبیست استوار بر پیروی از خبر، بسیاری از روایتها و دیدگاهها را در برگرفته، به گونهای که یک کتاب دوازده جلدی به نام: الانصاف فی الراجح من الخلاف را پر کرده است».
پدیده ناسزاگویی و موضع اسلام درباره آن
در جوامع اسلامی ما و دیگر جوامع، عادت زشتی گسترش یافته و به صورت پدیدهای همگانی و ذهنیّتی پایدار در آمده است، یعنی پدیده ناسزاگویی و دشنام. به عنوان نمونه، پیروان این دین به پیروان دین دیگر یا مقدسات آنان ناسزا میگویند و پیروان این مذهب به پیروان مذهب دیگر و مقدسات آنان ناسزا میگویند و پیروان این مذهب به پیروان مذهب دیگر و مقدّسات ایشان دشنام میدهند این حزب به حزب دیگر، شوهر به همسرش، پدر به فرزندش، برادر به برادرش، استاد به شاگردش، و مدیر به کارمندانش ناسزا میگوید. بنابراین، همگی به یکدیگر ناسزا میگویند و چنانچه فردی کسی را در میان مردم پیدا نکند که به وی فحش دهد، به خدا، پیامبران و اولیای او، یا به برخی از آفریدگان او ناسزا میگوید!
این پدیده نیاز به کاوشی آرام دارد تا بتوان عوامل و سپس چگونگی علاج و موضع اسلام درباره آن را به دست آورد. اکنون میکوشیم این موضوع مهم را از نگاه اجتماعی و دینی روشن سازیم:
معنای ناسزاگویی
ناسزا گویی یا دشنام دادن، یعنی توصیف دیگری به آن چه در آن کاستی و تحقیر باشد و این کار با هدف اهانت به آن شخص انجام شود، نظیر توصیف او به پستی و فرومایگی یا سگ، خوک، کافر، مرتد، خیانتکار، ملعون، تبهکار و دیگر واژههایی که آن را برای فحاشی به کار میبریم و اگر فرهنگهای زبان عربی را برای آن کافی ندانیم، واژههای ناسزاگویی را از دیگر زبانها وارد میکنیم.
عوامل پدیده ناسزاگویی
باور من آن است که گسترش پدیده ناسزاگویی به چندین عامل بر میگردد که مهم ترین آنها از این قرارند:
1- عامل روانی: این عامل همان دشمنی، حسد و کینه توزیست که انسان آن را نسبت به دیگری در دل خود دارد، زیرا فرد کینه توز، کینه خویش را، هر چند به شکل ناخودآگاه، به دشنامها و بدگوییها به فرد دیگر ترجمه میکند. چرا که «هیچ کس چیزی را در دل نهان نکرد، مگر آن که آنان را در لغزش های زبان و در دگرگونیهای رخسارش پدید آورد».
2- عامل فکری: ضعف حجّت و دلیل، زیرا این ضعف، شخص را وا میدارد که به دیگری دشنام دهد، تا برای خود و دیگران وانمود کند که در جدال و مناظره نیرومند است. لیکن این چندان از عامل روانی دور نیست، زیرا ضعف دلیل، خشم انسان را بر میانگیزد و او را به ناسزاگویی وا میدارد.
3و4- عامل اجتماعی و سیاسی: این عامل در فقر و ستم نمودار میشود، زیرا فقر اقتصادی یا ستم سیاسی دلها را زا خشم لبریز میکنند و چنانچه راهی برای آزاد شدن نیابند، منفجر میشوند و به دشنامها و ناسزاگوییها بدل میگردند.
از این رو، پدیده ناسزاگویی در اندرون خود، سقوط اخلاقی، فقر اقتصادی، ستم سیاسی و ضعف حجّت و دلیل را بازتاب میبخشد. چه، انسانی که از نگاه اخلاقی معتدل و از نگاه مادّی، سیاسی و فکری نیرومند باشد، به هیچ کدام از واژهها و فرهنگهای دشنام نیاز ندارد.
روزه شخص ناسزاگو پذیرفته نمیشود
موضع اسلام درباره پدیده ناسزاگویی را می توان از واقعیّت عبادت روزه به دست آورد، زیرا یکی از ابعاد روزه و ژرفناها و اهداف آن، این است که اعضای بدن انسان بر ترک حرام عادت کنند. مهمترین عضو، زیان است که به رغم کوچکی حجم و کمی وزن، میتواند جهان را به تباهی بکشد و یا آن را اصلاح کند. در حدیث از امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمده است: «روزه گرفتن زبان بهتر از روزه گرفتن شکم است». امام صادق(علیه السلام) فرمود: «رسول خدا شنید زنی در حالی که روزهدار است، به کنیزش ناسزا میگوید: پس غذایی طلبید و به آن زن فرمود: بخور. آن زن گفت: من روزه دارم. فرمود: چگونه روزهدار هستی، در حالی که به کنیزت ناسزا میگویی! روزه فقط به نخوردن و نیاشامیدن نیست».
ناسزاگویی به خدا و اولیای او
پستترین درجه سبک مغزی و کودنی، آن است که انسان به پروردگار، آفریدگار و ولی نعمت خویش ناسزا بگوید، چرا که در این صورت احسان او را با بدی پاسخ داده و نعمتهایش را کفران کرده است. طبیعیست که این ناسزاگویی به خدا زیان نمیرساند یا از فرمانروایی او نمیکاهد- همان گونه که تمجید و ستایش او هرگز به سود نمیرساند یا به فرمانروایی او نمیافزاید – و تنها به خود فرد ناسزاگو زیان میرساند و او را از پیشگاه مقدّس وی دور میگرداند و سرشت ناپاک و سبک مغزی او را برملا میکند.
حرمت و قداست خدای سبحان، انبیا و اولیا و اوصیای او را نیز پوشش میدهد، زیرا آنان به خدا نزدیک هستند؛ به همین دلیل، دست درازی به آنان و هتک حرمتشان، هتک حرمت اوست. از این رو در حدیث قدسی آمده است: «هر که به ولیّ من اهانت کند، با من اعلان جنگ یا دشمنی کرده است». از پیامبر نقل شده است : «هرکه علی را ناسزا گوید: مرا ناسزا گفته است و هر که مرا ناسزا گوید، خدا را ناسزا گفته است». نیز از رسول خدا روایت شده است: «دشنام دهنده مؤمن هم چون کسیست که در آستانه هلاکت باشد». در روایت صحیح از امام باقر(علیه السلام) آمده است: رسول خدا فرمود: «ناسزاگویی به مؤمن، گناه، و جنگ با او، کفر است».
ناسزاگویی به دیگری
در برخورد و جدال با فرد دیگری که با وی اختلاف مذهبی یا دینی داریم، اسلام به ما میگوید: در انتخاب سخنانمان و گزینش نیکوترین سخن، نه فقط سخن نیکوتر، دقت کنیم: «نیکی با بدی یکسان نیست [بدی را] با آن چه خود، بهترین است، دفع کن؛ آن گاه کسی که میان تو و میان او دشمنیست، گویی دوست یک دل میگردد». اسلام ما را از به کار بردن سخن ناپاک باز میدارد، زیرا این سخن ممکن است خشم گوینده آن را فرو نشاند. لیکن هرگز قلب دیگری را به روی اسلام و نور هدایت نمیگشاید علی علیهالسلام میفرماید: «پس مبادا نیکوترین چیز که از دنیای خود برخورداری، رسیدن به لذتی بود یا به کار بردن خشمی که در سینه داری؛ بلکه باید باطلی را بمیرانی یا حقّی را زنده گردانی». حتی سخن ناپاک به زودی دیگری را به آنجا میکشاند و این جرأت را به او میدهد که به مقدسات تو ناسزا گوید، همان گونه که تو به مقدّسات او ناسزا گفتی. «و آن هایی را که جز خدا میخوانند، دشنام مدهید، که آنان از روی دشمنی [و] به نادانی، خدا را دشنام خواهند داد». از امام صادق علیهالسلام در تفسیر این آیه روایت شده است که فرمود: «مؤمنان به آن چه مشرکان میپرستیدند، دشنام میدادند. پس خداوند از دشنام دادن خدایان آنان نهی فرمود، تا کافران، خدای مؤمنان را دشنام ندهند».
این است که میبینیم علی(علیه السلام) در این زمینه – مانند دیگر زمینهها – از دیگران پیشی میگیرد و در نبرد صفین وقتی میشنود یارانش به شامیان ناسزا میگویند – ما میدانیم که وقتی ریختن خونها مباح گردد و اهمیت خود را از دست بدهد، برای سخنان منفی معنا و اثری باقی نمیماند – میایستد تا برای آنان بیان کند که ارزش همیشه ارزش است، خواه در جنگ، خواه در صلح و سخن نیکو، وقت خاصی ندارد و به همین دلیل، به یارانش این پیام را فرستاد: «از آن چه به من رسیده است، یعنی دشنام دادن و آزار رساندن، خودداری کنید». آنان گفتند: ای امیرالمؤمنین، مگر ما با حق نیستیم؟ فرمود: چرا. گفتند: آیا مخالفان ما بر باطل نیستند؟ فرمود: چرا. گفتند: پس چرا ما را از دشنام دادن به آنان منع کردی؟ فرمود: دوست نداشتم که شما دشنام دهندگان باشید....».
هم چنین، میبینیم که امام(علیهالسلام) در جنگ بصره فریاد میزند: «به فرزندان آنان ناسزا مگویید». این اخلاق همه پیشوایان اهل بیت است. روایت شده است که مردی شخص مجوسی را در حضور امام صادق(علیهالسلام) دشنام داد. پس حضرت، او را از این کار بازداشت و نهی فرمود. آن مرد گفت: این مجوسی با مادرش ازدواج کرده است. حضرت فرمود: «مگر نمیدانی که این ازدواج در آیین آنان مشروع است؟». از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است. «مردی از قبیله تمیم نزد پیامبر آمد و عرضه داشت: مرا اندرز دهید. از جمله اندرزهایی که به او داد، این بود: «به مردم ناسزا نگویید که موجب دشمنی میان آنان میشود».
برخی از متون تأکید دارند که اگر کسی موجب شود که دیگران به خدا یا اولیای او ناسزا گویند، وبال این کار به عهده اوست. در نامهای که امام صادق(علیه السلام) به یارانش نوشت و به آنان دستور داد که این نامه را برای یکدیگر بخوانند و به آن نگاه کنند، متعهد باشند و عمل نمایند و به همین دلیل، آنان آن را در نمازخانه منزل خود مینهادند و چون از نماز فارغ میشدند، درآن نگاه می کردند، چنین آمده است: «مبادا به دشمنان خدا دشنام دهید، زیرا آنان میشنوند و به همین سبب، با نادانی به خدا دشنام میدهند. چه کسی در پیشگاه خداوند، ستمکارتر از کسیست که زمینه دشنام دادن به خدا و اولیای او را فراهم کند».
با همین معنا روایتی درباره پدر و مادر نیز رسیده است: «زمینه دشنام دادن آن دو را فراهم مکن؛ به این معنا که پدر و مادر دیگری را دشنام دهی و به همین سبب او هم پدر و مادر تو را دشنام دهد». از رسول خدا: «بزرگترین گناه کبیره، آن است که شخص، پدر و مادرش را لعنت کند! عرض کردند: ای رسول خدا، چگونه شخص پدر و مادرش را لعنت کند! فرمود: شخص پدر شخص دیگر را دشنام میدهد و به همین سبب، وی پدر او را دشنام میدهد و به مادرش ناسزا میگوید، او هم به مادر او ناسزا میگوید.» در روایتی دیگر از رسول خدا آمده است: «از بزرگترین گناهان کبیره، آن است که شخص به پدر و مادرش دشنام دهد. گفتند: چگونه به آن دو دشنام دهد؟ فرمود: پدر و مادر کسی را دشنام دهد و به همین سبب، او هم پدر و مادر وی را دشنام دهد».
این متون و جز آن تأکید دارند که اسلام بی گمان نمیخواهد که زبان ناسزاگویی بر روابط شخص با دیگران حاکم شود، زیرا این زبان افزون بر این که با اخلاق ناسازگار است و نه حقّی را به اثبات میرساند و نه باطلی را، و دل دیگری را بر روی حقیقت نمیگشاید، بلکه فرسنگها از آن دور میکند.
ناسزاگویی به حیوانات
ادب اسلامی در نگه داری زبان از سخن رکیک از محدوده انسانی فراتر میرود و انسان را حتی از ناسزاگوی به حیوانات باز میدارد، با وجود این که آنها درک ندارند. در حدیث مناهی آمده است: «پیامبر از دشنام دادن به خروس نهی فرموده و گفت: او [انسان را] برای نماز بیدار میکند». از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است که رسول خدا مردی را شنید که به شترش لعن میکند. پس فرمود: «برگرد و ما را با شتری ملعون همراهی مکن». علی(علیه السلام) از دشنام دادن به چهارپایان نفرت داشت». از اصبغ بن نباته روایت شده است که گفت: مردم این جنبندهای را که در خوراک میافتد، دشنام دادند. پس علی(علیهالسلام) فرمود: «این را دشنام مدهید. سوگند به کسی که جانم در دست قدرت اوست، اگر این جنبده نمیبود، مردم این خوراکیها را میاندوختند، همان گونه که طلا و نقره را میاندوزند».
ناسزاگویی به روزگار و زمان و باد
زمان، عصر یا عمر که از ساعتها و روزها و ماهها و سالها تشکیل شده است، بزرگترین نعمتی به شمار میرود که خداوند به ما داده است، تا آن را از کارهای سودمند و نیکو سرشار سازیم و در کتابش به عصر سوگند یاد کرده است تا بلندی مرتبه آن را برای ما بیان کند: «و العصر» (سوگند به عصر). لیک انسان ناآگاه به جای این که زمان و عمر کوتاه خویش را از دانش و حرکت و فعالیت لبریز سازد، میکوشد که از آن بگریزد و آن را دشنام میدهد و برخی از روزهای آن را شوم میشمارد و بدین گونه برخی از ما در فرآیند ناسزاگویی و دشنام دادن به آفریدگان خدا گام مینهیم. پس باد را هنگامی که به کشت و باغ او آسیب میرساند، دشنام میدهد، با این که باد مژدههای نیکی و برکت را برای همه مردم به همراه دارد: «و اوست که بادها را پیشاپیش [باران] رحمتش مژده رسان میفرستد....» خورشید را که گه گاه با حرارت خود آزارش میدهد، ناسزا میگوید، با وجود این که به تعبیر قرآن: خورشید، روشنایی و گاه شمار است و بدون آن، نه او و نه دیگران از نعمت زندگی هرگز برخوردار نخواهند شد. هم چنین به دیگر آفریدگان خدا دشنام میدهد که از آنها بهره میگیرد. پس چه قدر نادان و کودن است این انسان!
رسول خدا فرمود: «باد را دشنام مدهید، زیرا باد از روح خداست که رحمت و عذاب میآورد. لیکن از خدا نیکِ آن را درخواست کنید و از بد آن به خدا پناه ببرید».
در حدیث از امام صادق علیه السلام آمده است: «بادها را دشنام مدهید که آنها مأمورند. به کوهها، ساعتها، روزها و شبها ناسزا مگوید که گناه میکنید و آنها بر زیانتان باز میگردند».
از امام ابوالحسن هادی(علیه السلام) روایت شده است: «مردی انگشتش صدمه دید، ناگهان سوارهای با او برخورد کرد و به شانهاش آسیب رسانید، و وارد شلوغی شد و بر اثر آن جامهاش پاره شد. گفت: خدا مرا از شرّ تو نگه دارد، چه بد روزی هستی! امام ابوالحسن(علیهالسلام) فرمود: ای فلان، تو با ما رفت و آمد میکنی و گناه خود را به کسی نسبت میدهی که گناه ندارد. روزها چه گناهی دارند که شما هر گاه به سبب کردارتان در آنها مجازات شدید، آنها را شوم میشمارید! آن مرد گفت: من از خدا درخواست آمرزش میکنم. حضرت فرمود: سوگند به خدا که این دشنام هیچ سودی به شما نمیرساند، بلکه خداوند، شما را به اثر نکوهش روزها مجازات میکند. آیا نمیدانی که پاداش دهنده و مجازات کننده با اعمال فقط خداوند است. پس با روزها دشمنی مکن و روزها را در فرمان خداوند اثرگذار مدان».
از رسول خدا روایت شده است که فرمود: «کسی که بگوید: خداوند دنیا را زشت گرداند، دنیا هم میگوید: خداوند نافرمانترین ما از پروردگار را زشت گرداند».
از یکی از امامان روایت شده است: «به دنیا دشنام مدهید، زیرا دنیا مرکب خوبیست برای مؤمن؛ به وسیله دنیا به نیکی میرسد و به وسیله آن از بدی رهایی مییابد هر گاه شخص بگوید: خدای دنیا را لعنت کند. دنیا هم میگوید: خداوند نافرمانترین ما از پروردگار را لعنت کند».
چگونه با ناسزاگویان مقابله کنیم؟
به باور ما بهترین شیوه رویارویی با پدیده ناسزاگویی و ناسزاگویان در امور زیر خلاصه میشود:
1- گفت و گو با منطق و دلیل، و این در جاییست که انسان در یابد، فرد ناسزاگوی گوش شنوا دارد. اگر چه غالباً شخص ناسزاگوی گوش و اندیشهاش را مهر و موم کرده است.
2- عفو و گذشت از دشنام دهنده و در صورتی که وی از نابخردان باشد، روی برتافتن از وی و گفتن «سلام». با این رفتار، انسان خود را از پایین آوردن در سطح او دور میکند، چه بسا ممکن است روش گذشت وجدان وی را بیدا کند و به راه درست بازش گرداند و این، چیزی است که امیرالمؤمنین علیه السلام به ما آموخته است. چه، آن حضرت بدی را به نیکی و ناسزاگویی را با گذشت پاسخ میداد. روایت شده است که آن امام روزی میان اصحاب خویش نشسته بود. به ناگاه زنی زیبا بر آنان بگذشت و حاضران به او چشم دوختند. پس فرمود: «دیدگان این نرینگان به شهوت نگران است و این نگریستن موجب هیجان. هر گاه کسی از شما با نگاه به زنی به شگفتی آید، با همسرش بیامیزد که او نیز چون زن وی باشد. پس مردی از خوارج گفت: خدا این کافر را بکشد، چه قدر فقه میداند! مردم برای کشتن او برخاستند، امام فرمود: آرام باشید. دشنام را با دشنام باید پاسخ داد یا بخشیدن از گناه».
3- دعا کردن برای هدایت او: این را نیز از علی علیه السلام میآموزیم، زیرا وقتی آن امام شنید که یارانش شامیان را دشنام میدهند، به آنان چنین فرمود: «من دوست ندارم که شما دشنام دهندگان باشید؛ لیکن چنانچه کارهای آنان را توصیف کنید و حال ایشان را بیان نمایید، سخن درستتر و عذر رساتر خواهد بود و به جای دشنام به آنان، بگویید: خداوندا، خونهای ما و خونهای آنان را حفظ کن؛ ما و آنان را آشتی ده و آنان را از گمراهی رهایی بخش، تا کسانی که از حق آگاهی ندارند، آن را بشناسند و کسانی که به گمراهی و ستمگری دل بستهاند، از آن دست بردارند».
امّا شیوه پاسخ دشنام با دشنام یا آشکارا تکفیر دیگران – در صورتی که به یکی از مقدسات ما ناسزا گویند یا بیاحترامی کنند – شیوهایست بی اعتبار و در روزگار ما چندان فایدهای ندارد و پیامدهای منفی آن بیش از پیامدهای مثبت آن است. به ویژه هنگاهی که با برخی افراد بی نام و نشان رو به رو میشویم که شیفته شهرتاند و راهی برای رسیدن به هدف هایشان نمییابند، جز ناسزاگویی به پیامبران و مقدسات. بنابراین، بر ماست که پیش از مهدورالدم خواندن اینان برای یاری کردن مقدسات، مسئله را خوب بررسی کنیم و آثار منفی و مثبت این کار را با یکدیگر بسنجیم و در این هنگام ممکن است به دست آوریم که بهترین شیوه رویارویی با آنان آن است که باطل آنان را نادیده گیریم و سخنی از آن به میان نیاوریم.
مسلمانان و فرهنگ لعن
از جمله شیوههای ناسزاگویی داخلی که در محافل اسلامی پراکنده شده، شیوه لعن یا ردّ و بدل کردن آن به یکدیگر است. چرا که هر گروهی، گروه دیگر یا برخی از نمادها و مقدسات او را لعن میکند و به آن جامه شرعی میپوشاند و توجیه دینیاش میکند. لعنت به یکدیگر. سخنانی محض نیست که در فضا پراکنده میشود و گوینده این سخنان آنها را با زبانش تکرار میکند، بلکه تعبیری لفظیست که از کینهتوزی بر میخیزد و با دقت تمام میکوشد که دیگری را ساقط کند و حرمت و قداست را از او بستاند.
معنای لعن
واژه لعن در لغت به معنای طرد و دور کردن است و هنگامی که به خدا نسبت داده میشود، معنای دینی به خود میگیرد که فرد ملعون را از درگاه رحمت الهی طرد میکند و به همین دلیل، معنای سخن خداوند: «...ولی خدا آنان را به کفرشان لعنت کرد». این چنین است: خداوند آنان را از رحمتش دور و طرد کرد. هر گاه این واژه در سیاق نفرین بر دیگری آید، نظیر «اللهم العن فلاناً؛ خدایا فلانی را لعنت کن». مقصود آن است که از خدا خواسته میشود تا او را از رحمت و عنایت خویش طرد کند و از درگاه قداست و محبّتش دور نماید.
خطرهای لعن
لعن، هم چون دیگر روشهای بدگویی به دیگران، موجب دشمنی و کینه توزی میان مردم میشود و روابط آنان را تیره میکند، موضوعی که از گسترش یافتن آن باید پرهیز کرد، زیرا چه بسا لعنتی که آشوبی را در پی دارد و اندوهی را بر جای گذارد و به همین دلیل، اسلام هشدار داده است که مبادا زمام زبان را در بدگویی و آبروبری مردم آزاد گذارد و انسان درباره هر کلمهای که از او صادر می شود، در برابر خدا مسئول است و هر چند این کلمه کوچک باشد، باز هم برای آن مجازات خواهد شد. از این رو، نباید سخنان دشنام و لعن را سبک و کوچک شمرد. در برخی از روایتها آمده است: «آیا مردم را جز سخنان ناروای آنها با رو در آتش میافکند؟». در حدیث از رسول خدا آمده است: «اگر بتوانی چیزی را لعنت نکنی، این کار را بکن، زیرا لعنت وقتی از دهان صاحبش بیرون میشود، چنانچه فرد ملعون سزاوارش باشد، به او میرسد و اگر سزاوارش نباشد و لعن کننده شایسته آن باشد، لعنت به او باز میگردد». از امام صادق علیهالسلام از پدرش: «هر گاه لعنت از دهان صاحبش بیرون شود، میان او و کسی که مورد لعن قرار گرفته، رفت و آمد میکند. پس چنانچه مجوّزی [برای لعن لعنت شونده] یافت... و گرنه به سوی صاحبش باز میگردد. او خود، بدان سزاوارتر است. بنابراین، از این که مؤمنین را لعن کنید، بپرهیزید، زیرا به خودتان باز میگردد».
مؤمن لعن کننده نیست
از آموزهها و آداب اسلامی چنین به دست میآید که لعن به هیچ روی از اخلاق انسان مؤمن نیست، زیرا شایسته نیست که مؤمن لعن کننده باشد و آن را در کارهای کوچک و بزرگ به کار گیرد و عنان زبانش را در لعن کردن این و آن رها کند. در حدیث از رسول خدا آمده است: «من برای لعن کردن برانگیخته نشدم و تنها برای مهرورزی برانگیخته شدم». در حدیث دیگر از آن حضرت آمده است: «مؤمن لعن کننده نیست». روایت شده است که عبدالملک بن مروان امّ دردا را فرا میخواند و او شب را نزد زنان وی به سر میبرد. او روزی شنید که عبدالملک کنیزش را لعن میکند. به او گفت: وی را لعنت مکن، زیرا ابودردا از رسول خدا برایم حدیث کرد که فرمود: «لعنت کنندگان در روز رستاخیر از مقام گواهی دهندگان و شفاعت کنندگان محروم هستند».
لعن آفریدگان
لعن گاه انسان را در بر میگیرد و گاه دیگر آفریدگان را مانند حیوان یا زمان یا مکان یا بادها و امثال آن. چنانچه لعن به آفریدگان باشد، میتوان چنین گفت: حقیقتاً شگفت آور است که انسان لعنتهای خود را نثار زمان یا مکان یا حیوان یا بادها و یا دیگر آفریدگان خدا کند. چه، این آفریدگان، تنها شرایط و ابزاریست برای حرکت انسان که باید در جهت اصلاح امور خود و خشنودی پروردگارش از آنها بهره گیرد و این آفریدگان منبع بدیها، مصیبتها و رنجها نیست تا وی جام خشم خویش را بر آنها فرو بریزد و به باد لعن و دشنام شان بگیرد یا به آنها فال بد زند و نحوست و امثال آن را به آنها نسبت دهد.
رسول خدا میفرماید: «باد را لعنت مکن که او مأمور است و هر کس چیزی را لعنت کند که شایسته آن نیست، این لعنت به خود او باز میگردد». آن حضرت مردی را شنید که به شترش لعنت میکند. پس فرمود: «از آن فرود بیا و ما را با شتری که ملعون است، همراهی مکن».
لعن مؤمن هم چون کشتن اوست
وقتی که لعن حیوان ممنوع باشد، لعن انسان به طریق اولی نزد خدا منفور است. در برخی روایتها از پیامبر آمده است: «لعن مؤمن هم چون کشتن اوست». شاید دلیل این تشبیه آن باشد که ستم معنوی بر انسان مؤمن از ستم مادّی بر او کمتر نیست و گناه مؤمن و افتادن او در نافرمانی موجب سقوط حرمت او نمیشود و در نتیجه، لعن او را توجیه نمیکند و به همین دلیل، پیامبر از لعن نعمیان انصاری جلوگیری کرد که بارها وی را نزد آن حضرت میآوردند. پس او را بر اثر گناهی که مرتکب شده بود، حد میزد. تا این که یک بار وی را نزد او آوردند و شخصی وی را لعن کرد و گفت: چه قدر زیاد او را نزد رسول خدا میآورند. رسول خدا فرمود: «او را لعنت مکن که او خدا و رسولش را دوست میدارد».
لعن موجّه
آیا از سخن پیش گفته به دست میآید که لعن غیر مؤمن روا باشد؟ با توجه به این که فرقهای ایمان را به گروه خود منحصر میداند و لعن شخص که با او هم کیش نیستیم، چه حکمی دارد؟
از سخنان فقیهان به دست میآید که لعن غیر مؤمن و غیر مسلمان رواست و آنان در این باره به برخی از متون و روایتهای پراکنده استدلال میکنند که در این جا پرداختن به این روایتها و نقد آنها به طور مفصل نمیگنجد. لیکن این امر مانع از یادداشت پاره انتقادات کلّی پیرامون این روایت نمیشود:
انتقاد نخست: دلیلی وجود ندارد که هر کس مؤمن نباشد، سزاوار لعن، یعنی رانده شدن از رحمت خدا باشد، زیرا ممکن است فرد کافر یا غیر مؤمن به سبب ناآگاهی قصوری یا غفلت او از حق، معذور باشد، در حالی که خداوند رحمتش را فقط از ستمگران، کینه توزان و مقصّران دور میکند. خداوند فرموده است: «از میان فرزندان اسرائیل، آنان که کفر ورزیدند به زبان داود و عیسی بن مریم مورد لعنت قرار گرفتند. این [کفر] از آن روی بود که عصیان ورزیده و [از فرمان خدا] در میگذراندند». نیز خداوند فرموده است: «پس به [سزای] پیمان شکستن آنها، لعنتشان کردیم....».
با توجه به این اصل، یکی از فقیهان گفته است: «لعن کسانی که سزاوار مجازات نیستند، از قبیل کودکان، دیوانگان و چهارپایان روا نیست، زیرا خداوند کسی را که سزاوار دوری از رحمت او نیست، از رحمتش دور نمیگرداند». ما میپرسیم: چنانچه مسلمانان امتی واحد و برادران دینی و ایمانی با یکدیگر هستند، چگونه برای مسلمان رواست که برادرش را لعنت کند؟ چه، برادری- همان گونه که در فصل نخست بیان کردیم – به جان و کرامت و دارایی و آبروی همه کسانی که زیر این عنوان باشند، حرمت و مصونیت میبخشد، و گرنه دشمنی خواهد بود، نه برادری، هم چنین، لعن مسلمانان به یکدیگر، یک پارچگی امت را از میان میبرد و آن را کاهش میدهد و آن گاه تمامی فراخوانیها به وحدت و تلاش وحدت طلبان در برابر فتواهایی که لعن دیگران را مباح میدانند، بی اثر خواهد شد.
اگر ما به دایرهای فراختر از انسانیت گام نهیم، حق داریم که بپرسیم: آیا لعن انسان دیگر، تجاوز بر انسانیت، هتک حرمت و آسیب زدن به کرامت او نیست؟
آیا لعن همان رفتار نیکوتر و احسانیست که ما در تعامل با مسلمانان و دیگر انسانها به آن مأمور شدهایم؟
لعن شخص و لعن عنوان
انتقاد دوم: کسی که درباره آیات قرآنی که واژه لعن را در بر دارد، بیندیشد، متوجه میشود که لعن در این آیات، به عنوان کلی نظیر ظالم و کافر توجه دارد، نه به اشخاص و ذات و نام آنان – به استثنای ابلیس- و این شیوه از پیامدهای منفی لعن میکاهد، زیرا همین که اشخاص عیناً نام برده نمیشود، لعن حالت تحریک آمیز بودنش را از دست میدهد و مشکل بزرگی نمیآفریند. خداوند فرموده است:
«هان! لعنت خدا بر ستمگران باد».
«خدا کافران را لعنت کرده و برای آنها آتش فروزانی آماده کرده است».
«بی گمان، کسانی که خدا و پیامبر او را آزار میرسانند، خدا آنان را در دنیا و آخرت لعنت کرده...».
«و کسانی که پیمان خدا را پس از بستن آن میشکنند و آن چه را خدا به پیوستن آن فرمان داده، میگسلند و در زمین فساد میکنند، برایشان لعنت است و بدفرجامی آن سرای ایشان را در بر میگیرد». آری، شایان توجه است که خداوند در بیش تر موارد، یهود را برای کارهای زشت آنان لعنت کرده است.خداوند فرموده است: «... ولی خدا آنان را به علّت کفرشان لعنت کرد».
امّا ابلیس، خداوند شخص او را لعنت کرده است: «و تا روز جزا بر تو لعنت باشد».
موضوعی را که در آیات قرآنی دیدیم، در روایتها نیز رایج است [= لعن به عنوان کلی توجه دارد] برخی از این روایتها در بخشهای قبلی بیان شد. امّا این که در برخی از روایت ها، بر اشخاص لعن شده، نیاز به پیگیری و بررسی دقیق جزئی دارد. آن چه مسلم است، آن است که پارهای از این روایتها از نگاه سند ضعیف است، مانند آن چه در برخی از زیارتنامهها و دعاها دیده میشود. پارهای از روایتها بر فرض این که درست باشد، بر جواز لعن دلالت ندارد. چه، این روایتها از برخی اشخاصی خبر میدهد که از رحمت خدا رانده شدهاند به علاوه، این روایتها میخواهد به این نکته اشاره کند که گاه مصلحت همگانی ایجاب میکند که برخی از نیرنگ بازان یا کینه توزان رسوا گردند و بیان شود که آنان ملعون و رانده از رحمت خدایند تا توده مردم تحت تأثیر آنان قرار نگیرند و آموزههای دینشان را از آنان فرا نگیرند. افزون بر همه اینها از یکی از عالمان نقل شده است که وی پس از جست و جو حتی بر یک روایت صحیح از اهل بیت در لعن اشخاص معیّن دست نیافته است.
لعن از اخبار تا انشا
انتقاد سوم: ما باید میان آمدن لعن با شیوه اخبار و آمدن آن با شیوه انشا تفاوت قایل شویم. به عنوان نمونه، وقتی لعن در سخن خدا و پیامبرش در حقّ برخی اشخاص میآید، وظیفه ما آن است که درباره آن دقت کنیم، زیرا این لعن، گاه برای خبر دادن از واقعیّت حال فرد ملعون است و این که وی بر اثر کفر یا نافرمانیاش از آستان رحمت الهی رانده شده و این انشای لعن او را برای دیگران توجیه نمیکند، زیرا از نگاه عرف، هیچ ملازمهای میان این دو موضوع نیست، چون تبهکاری شخص و دوری او از رحمت خدا، موضوعی ست و روا بودن بدرفتاری روانی با او از طریق لعن کردن و دشنام دادن به او موضوعی دیگر. از این رو، وقتی در روایتها میخوانیم:
«خدای لعنت کند کسی را که خویش را به غیر پدرش نسبت دهد» ، «خداوند رشوه دهنده و رشوه گیرنده و دلاّل میان این دو را لعنت کند». یا امثال اینها، انشای لعن از سوی معصوم نیست تا روا بودن لعن بر این گونه افراد باشد، بلکه خبر دادن یا حکایت از ماهیّت این افراد و واقعیّت وضعیّت آنان است. روشنتر از این روایتها، تعبیر به «ملعون» در این سخن معصوم است: «طالع بین ملعون است، کاهن ملعون است، جادوگر ملعون است و کسی که وی را پناه دهد و درآمد او را بخورد، ملعون است». یا نظیر این سخن معصوم: «ملعون است، ملعون کسی که پدر و مادرش را کتک زند. ملعون است، ملعون است کسی که پدر و مادرش را نافرمانی کند. ملعون است، ملعون است کسی که پیوند خویشاوندی اش را قطع کند».
لعن، لعن را در پی دارد
آخرین انتقاد: بر فرض این که لعن با عنوان نخست خود حرام نباشد، تطبیق برخی از عناوین ثانوی بر آن، حرمت و ممنوعیت آن را ایجاب میکند، روشن است که لعن نمادهایی که فرد لعنت کننده آنان را تقدیس و احترام میکند، وی را وا میدارد، با نمادهایی که فرد لعنت کننده آنان را تقدیس میکند، به مقابله به مثل برخیزد. اگر چه این نمادها نمایانگر حق و درستی باشد و ارزش والایی داشته باشد و به همین دلیل، خداوند از دشنام دادن خدایان مشکران نهی کرده تا آنان خدا را دشنام ندهند و از این جهت، میان دشنام و لعن تفاوتی وجود ندارد، زیرا معیار دشنام عیناً در لعن موجود است.
هم چنین، لعن دیگری یا مقدّسات او، گاه به آشوبی کور منجر میشود، واکنشهای غیر قابل پیش بینی میآفریند، عرضه داخلی را تضعیف میکند و همبستگی و مصونیّت آن را از میان میبرد. وقتی پیامبر میفرماید: «با دشنام دادن کافری، به مسلمانی آزار نرسانید»، آزار رساندن مسلمان به مسلمان با دشنام و لعن او چگونه خواهد بود؟ از پیامبر نقل شده است: «چه شده است مردمان را که با دشنام دادن مردگان به زندگانی آزار میرسانند؟». این مردگان گاهی قداست ذاتی ندارند که مانع از لعن و دشنام آنان شود، لیکن باید از آن خودداری گردد تا از آزار دادن زندگی و واکنش آنان دوری شود.
اینک وقت آن رسیده است که در شیوههای لعن، نکوهش، بدگویی، عیبجویی، توهین و یورش به دیگران یعنی درآن چه به کارگیری آن در برخورد مسلمانان با یکدیگر و با برخی از نمادها موجب تحریک و جدال میشود – اگر نگوییم. آنها را ریشه کن کنیم- تجدید نظر نماییم؛ زیرا زبان لعن و دشنام، نه حقّی را ثابت میکند، نه باطلی را از میان میبرد و نه کسی را قانع میسازد، بلکه از حقّ و حقیقت باز میدارد و مانع از فراخوانی و تبلیغ میشود. البته، مقصود از این سخن، آن نیست که حقایق از میان برود یا ستمدیده را با ستمگر برابر بدانیم، بر طبق شیوه آن شخصی که بر ضریح صحابی حجر بن عدی نوشته است: «این است مرقد سید من حجر بن عدی – رضی الله عنه – که سید من معاویه- رضی الله عنه- او را کشت»! ما حقیقتاً تحریف تاریخ را نمیپذیریم و به قرائت آن با دید نقد و محاکمه نمادها و شخصیتهای آن با کمال بیطرفی و منصفانه فرا میخوانیم؛ امّا به دور از شیوههای تحریف و عیب جویی.
¤ حسین احمد الخشن
ترجمه: موسی دانش
منابع مقاله:
اسلام و خشونت، حسین احمد الخشن، ترجمه موسی دانش، ناشر بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد، چاپ اول، 1390ش.،
؛