بنیادگرایی؛ آغاز غربی و تکثر شرقی
آیا بنیادگرایی مذهبی مسیحی از بین رفته است؟
امروزه از میان ادیان و مذاهبی که اعمال خشونت آمیز مذهبی در میان پیروانشان مشاهده شده است، مانند خشونت طلبان هندو، مسیحی، بودایی، یهودی و مسلمان، تنها نام بنیادگرایی اسلامی در رسانههای تبلیغاتی غرب رواج دارد و از بنیادگرایی در سایر ادیان و به ویژه در یهودیت و مسیحیت، سخنی به میان نمیآید. رفتار غرب و به ویژه ایالات متحده تاکنون به خوبی این حقیقت را آشکار کرده است که آنان به دشمنی به نام بنیادگرایی اسلامی به شدت نیازمندند. کمک آمریکا به گروه خشونت طلب و تروریست طالبان و به قدرت رساندن آن در افغانستان، از عمق نیاز امریکا به الگویی از بنیادگرایی و یا به تعبیر درستتر «تروریسم اسلام گرا» حکایت میکند. اما آیا رفتارهای تروریستی و افراطی و به اصطلاح بنیادگرایانه تنها از سوی برخی اسلام گرایان درمصر و سودان و افغانستان و الجزایر سر زده است، یا چنین اقداماتی در بین پیروان تندرو سایر ادیان نیز به چشم میآید. مروری به موارد زیر به اندازه کافی گویا است:
یک یهودی بنیادگرای امریکایی، مسجدی را در هبرون به رگبار گلوله میبندد و 29 نمازگزار مسلمان را میکشد. قبر او زیارتگاه همفکران یهودی او میشود.
در هند، هندوان بنیادگرا یکی از مسجدهای مسلمان را که چهارصد سال مورد تعرض قرار نگرفته است، با خاک یکسان و محلههای مسلمان نشین را غارت میکنند.
در امریکا بنیادگرایان مسیحی، دکترهای سقط جنین را به گلوله میبندند; قطارها را از خط خارج میکنند... ساختمان دولت مرکزی را در اوکلاهما منفجر میکنند که به مرگ 167 نفر و از جمله 19 کودک میانجامد... در بمب گذاری اوکلاهماسیتی، بیدرنگ اصطلاح «بنیادگرایی مسلمان» را به کار بردند; اما وقتی فهمیدند که کار کیست، در به کار بردن «بنیادگرایی مسیحی» اکراه نشان دادند. کسانی که بازداشت شدند به یک گروه شبه نظامی میشیگان وابسته بودند که دو کشیش مسیحی آن را سازمان دادهاند... و خود را «ارتش خدا» مینامند و به دولت مرکزی، به سبب اذیت و آزار یک فرقه بنیادگرا مسیحی دیگر، فرقه برانچ دیویدیان در تگزاس، اعلام جنگ دادهاند.
بنیادگرایی در فرهنگ و جوامع اسلامی
اگر از بار معناییای که واژه بنیادگرایی به لحاظ تاریخی در اروپا و فرهنگ اروپایی یافته است، صرف نظر کنیم، حقیقت این است که تمامی جنبشهای اسلامی معاصر را میتوان به نوعی بنیادگرا به شمار آورد; زیرا شعار همه آنان بازگشت به ریشهها و اصول است. بنیادگرایی اسلامی در شکل کلی آن به معنای بازگشت به آموزههای قرآن و سنت و احیای الگوی آرمانی حکومت اسلامی است.
راشد غنوشی میگوید: «هر جنبش تجدیدگرایی ضرورتا جنبشی سلفی است. هر جنبش تجدیدگرایی نوعی بازگشت به اصول و ریشهها است. این قانون بر مسلمانان و غیرمسلمانان نیز ساری و جاری است... هر خیزش جدیدی مقتضی بازگشت به اصول و قرائت تازه از آن و خاستگاه قراردادن آن برای تعامل با واقعیت یا فرارفتن از آن است. حرکت نهضت اسلامی نیز بازگشت به اصول است.»
تا کنون حدود مفهومی واژه بنیادگرایی اسلامی به گونهای که دقیقا قابل تشخیص و تمیز باشد، مشخص نشده است. محققان و متخصصان اسلام سیاسی معاصر، معانی متفاوتی از آن در نظر گرفتهاند که از رادیکالیسم و تندروی و خشونت گرفته تا تجدید حیات طلبی اسلامی و اصلاح دینی در نوسان است.
دکتر هرایردکمجیان، بنیادگرایی را پاسخی فرهنگی و بومی به بحرانهای داخلی و خارجی بخشهای مهمی از قلمرو جهان اسلام - مانند سقوط پی درپی عثمانی و ایران در رویارویی با امپراطوری اروپا - میداند و آن را به معنای «بازگشت به اسلام و اصول بنیادیاش» میگیرد. وی از میان واژهها و اصطلاحات فراوانی که در وصف اسلام گرایی یا اسلام سیاسی معاصر رواج یافته، «بنیادگرایی» را به سبب اینکه بیشتر بر بعد سیاسی جنبش اسلامی تاکید دارد تا بر جنبه مذهبی آن، پسندیده و به کار گرفته است.
دکمجیان در کتاب خود (جنبشهای اسلامی معاصر در جهان عرب) در معرفی گروههای بنیادگرا، جماعت اخوان المسلمین را بیش از هر سازمان دیگری ایدئولوژیک محور و نهادی بنیادگرایی اسلامی در محیط عربی و جهان اسلام میداند و میگوید: «اخوان المسلمین بیش از پنجاه سال است که با وجود سرکوب دولتی و تضادهای داخلی، بقای خود را حفظ کرده است». نکته قابل تامل در این سخن آن است که این جماعت نه تنها از اهرم زور و سرکوب استفاده نکرده که همواره در معرض سرکوب و آزار قرار گرفته است. دکمجیان هم، اخوان المسلمین را مشمول اصطلاح بنیادگرایی قرار میدهد و هم جماعت تکفیر و هجرت و جهاد را که دست به اقدامات مسلحانه و ترور زدند; با اینکه اخوان المسلمین همواره استفاده از روشهای مسلحانه را برای رسیدن به مقاصد سیاسی، محکوم کرده است. در اینجا است که احساس میشود که اصطلاح بنیادگرا در کتاب کمجیان چنان کلی است که مرزهای گروهها و احزاب تحت شمول آن مشخص نیست. گذشته از این، اگر بنیادگرایی را به معنای بازگشت به اصول بنیادین اسلام بدانیم، در آن صورت سلفیهایی که مهمترین خواسته و هدفشان اجرای شریعت است و برخلاف اسلام گرایان سیاسی مذهب را به عنوان ابزاری ایدئولوژیک در خدمت اهداف سیاسی در نیاوردهاند، بیشتر و پیشتر از همه مشمول این اصطلاح میشوند; زیرا وفاداری آنان به نصوص مقدس تا حدی است که تاویل آن را به هدف سازش دادن آن با واقعیت برنمی تابند. سامی زبیده بنیادگرایی اسلامی را چنین تعریف میکند:
«بنیادگرایی اسلامی، اصطلاحی است که در مناقشات کنونی پیرامون خاورمیانه سربرآورده است. دایره شمول این اصطلاح دقیقا مشخص نیست; همین قدر روشن است که با این اصطلاح به جنبشها و افکار سیاسی جدیدی اشاره میشود که غالبا مخالف و مبارز هستند و برای برپایی نوعی دولت اسلامی تلاش میکنند. این جنبشها الگوی دولت اسلامی را در تاریخ مقدس جامعه سیاسی اصلی مؤمنان میجویند که محمد پیامبر [ص] در قرن هفتم میلادی در مدینه برپا کرد و در سایه خلافت خلفای راشدین - و در اسلام شیعی، تنها در سایه خلافت یکی از آنان، یعنی علی [ع] - استمرار یافت.»
وی در جایی دیگر میگوید: «این اصطلاح اشاره روشنی دارد به شکلی ارتدکس (پاک دینانه) نص محور و سنتی که در شکل اجرایی سیاسی و اجتماعیاش هیچ آشتیای با شرایط و افکار جدید یا غربی ندارد. این اصطلاح پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران (1979م) و توفیق آن در برپایی جمهوری اسلامی که خود را مستند به «اسلام بنیادین» میداند، رواج یافت و درباره جنبشهای اسلامی در برخی کشورهای عربی، مانند اخوان المسلمین در مصر و حرکتهای شیعی عراق نیز به کار رفته و میرود. فت بنیادگرا غالبا به جنبشها و ایدئولوژیهایی اطلاق میشود که اتکا بر شکلی از اشکال حکومت اسلامی را بخش لازم دین اسلام میدانند و معتقدند که اسلام تشکیل یافته از دین و دولت است و دولت اسلامی وظیفه عملی کردن عقاید دین اسلام - و در پیشاپیش آن شریعت - را در همه حوزههای حیات اجتماعی و اقتصادی دارد. این خواسته، نوعی مبارزه مستقیم با اکثر دولتهای کشورهای اسلامی است که به شکل سکولار و با التزام اسمی به اسلام عمل میکنند. این موضع در مقابل موضوع علمای محافظه کار [سنت گرا] قرار دارد که عملا دولتهای سکولار را پذیرفتهاند و نیز در مقابل موضع اصلاح گرایانی چون محمد عبده (1905 - 1849م) قرار دارد که در راه تجدید حیات اسلام به گونهای هماهنگ با دولت جدید و اقتصاد جدید، به هدف دست یابی کشورهای اسلامی به ترقی و پیشرفت کوشیدند.»
تعریف و توضیح سامی زبیده از مفهوم و پدیده بنیادگرایی اسلامی نشان میدهد که اساسا منظور وی از بنیادگرایی اسلامی، همان جنبش اسلامی معاصر است و وی قصد تشبیه جنبشهای اسلامی را به بنیادگرایی مسیحی غربی نداشته است. تلاش برای عملی کردن آموزهها و عقاید اسلامی در همه حوزهها، سازش ناپذیری با شرایط و افکار غربی و تلاش برای برپایی شکلی از اشکال حکومت اسلامی، هیچ کدام جنبشهای اسلام گرای سیاسی معاصر را در جایگاهی همانند بنیادگرایی مسیحی نمینشاند.
اصطلاح «بنیادگرایی اسلامی» اصطلاحی است که غربیان در توصیف جنبشهای اسلامی معاصر به کارگرفتهاند و خواستهاند تا با تشبیه این جنبشها به گروههای تندروی مذهبی کاتولیک که هیچ گونه تحول و تطوری را برنمی تابند، از از اسباب و عوامل واقعی پیدایش این جنبشها تغافل کنند و مشکل اساسی را به خود این جنبشها حواله دهند و چنین وانمود کنند که اساسا این اسلام گرایان سیاسی هستند که از سازگاری با شرایط دنیای جدید اکراه دارند و بر میراث خود جمود میورزند و برای تحمیل عقاید متحجرانه خود از قدرت و زور نیز استفاده میکنند. قطعا آنچه در فرهنگ غربی از واژه بنیادگرایی اسلامی درک میشود، با توجه به تشبیه بنیادگرایان اسلامی به بنیادگرایان کاتولیک، همین است که ذکر شد. این سخن به معنای نادیده گرفتن اقدامات افراطی برخی گروههای اسلام گرا نیست، اما این گروهها، همواره اقلیتی بیش نبودهاند و نهادهای رسمی دین و غالب احزاب و جریانهای سیاسی اسلام گرا راه به کارگیری از خشونت و زور را در تحمیل افکار و ایدههای خویش، نمیپیمایند و به آن فرانمی خوانند.
دستگاههای تبلیغاتی غرب که از حدود یک ربع اخیر قرن بیستم، اصطلاح بنیادگرایی اسلامی را رواج دادهاند و چهرهای تیره و زشت از اسلام گرایان ارائه کردهاند، کمتر به سهم سیاستهای غرب در پیدایی جنبشهای اسلام گرا اشاره کردهاند. جالب است که بدانیم واکنشهای اولیه جوامع و به ویژه متفکران مسلمان نسبت به غرب، همدلانه و همگرایانه بود. این جمله که به سید جمال الدین اسدآبادی منسوب است، سخن بسیاری از متفکران و روشنفکران مسلمان بود: «به غرب رفتم، اسلام را دیدم و مسلمان ندیدم، به شرق آمدم، مسلمان دیدم، اما اسلام ندیدم.» وجه صوری و مادی و تکنولوژیک و صنعتی غرب جای کمترین تردید را برای نخبگان جوامع اسلامی در پیمودن راه پیشرفت به سبک غربی و در عین حال حفظ هویت اسلامی باقی نگذاشته بود. اما حوادثی که از اوایل قرن بیستم اتفاق افتاد و به ویژه فروپاشی دولت عثمانی و پس از آن تجزیه جهان اسلام و بازشدن پای استعمارگران به کشورهای اسلامی و تبدیل این کشورها به مناطق تحت قیومیت یا دولتهایی پیرو و ضعیف، و مهمتر از اینها تلاش و مساعدت غرب در تاسیس دولت یهود در سرزمین فلسطین، روی دیگر سکه غرب را نشان داد و مسلمانان دریافتند که غرب قابل اعتماد و اطمینان نیست. در ادامه آن حوادث دولتهای استعمارگر قدیم در قالبی جدید بازگشته بودند. این بار هم فرهنگ اسلامی جوامع مسلمان مورد هجوم قرار گرفت و هم ثروتهای طبیعی - و به ویژه نفت - کشورهای اسلامی زیر سیطره راهبردی غرب در آمد. دولتهای غربی که خود را داعیه داران و پیشگامان دموکراسی در دنیای جدید میدانند، هیچگاه اجازه نمیدهند که پایههای قدرت حاکمان هم پیمانشان درکشورهای مسلمان، براثر آرای برآمده از صندوقهای انتخابات دموکراتیک، بلرزد. آنان به هر گونه دشمنی و توطئهای دست میزنند تا جلوی بازگشت اسلام به عرصه زندگی در جوامع اسلامی را بگیرند. یکی از این همه اقداماتی که نام برده شد، کافی بود تا بذر شک و تردید و بلکه دشمنی و خشم بیپایان را در دل مسلمانان بپاشد.
با اینکه اساسا اصطلاح بنیادگرایی اسلامی ازدهه هفتاد میلادی به این طرف بر سر زبانها افتاده و به ویژه در غرب رواج یافته است، برخی لائیکهای عرب، ریشههای آن را به ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب و سید جمال و اخوان المسلمین برمی گردانند. روشن است که آنان نیز میخواهند در این بازار آشفته اصطلاحات، یکجا با تمام جریانهای اسلام گرای سیاسی تصفیه حساب کنند. اینان بهتر از غربیان، تفاوت میان جریانهای تندرو مذهبی - سیاسی - که به تکفیر و هجرت و اقدامات مسلمانه روی میآورند و جریانهای اصلاح گرای اسلامی و حتی سلفی سنتی که مهمترین دغدغه اولی، پیشرفت، ودومی اجرای شریعت است را درک میکنند. اما نگرش علمی، دقیق و واقع بینانه این پدیده را به مصلحت خویش نمیدانند. از این رو است که مایلاند تا با نادیده گرفتن جریانهای معتدل و اصلاح گرای اسلامی که اکثریت جریانهای اسلام سیاسی معاصر را تشکیل میدهند، خشونت اقلیتی از این جریان را به نام تمام آنان ثبت کنند و رقبای اسلام گرای خود را از صحنه خارج کنند.
آنچه پدیده بنیادگرایی در جهان اسلام خوانده میشود، پدیدهای همگون نیست و از کشوری تا کشوری دیگر فرق میکند و حتی در درون یک کشور، رویکردهای ناهمگونی را شامل میشود. بنیادگرایی اسلامی طیف وسیعی از گروهها و جماعتها و احزاب را شامل میشود که به لحاظ مواضع و انگارههای فکری و رفتارهای سیاسی از حد نهایی تندروی - مانند جماعتهای تکفیرگر و شورش گر و معتقد به هجرت و جهاد مسلحانه برای تغییر جامعه و حکومت - تا معتدلانهترین مواضع در سطح دعوت به مشارکت و پذیرش قواعد بازی مردم سالارانه و آمادگی برای همیاری و همزیستی با نیروهای سیاسی و فکری دیگر متفاوتند. برخی از گروههایی که بنیادگرا خوانده میشوند، امروزه مواضعی نوگرایانه و نواندیشانه گرفتهاند و پیشگام گشودگی و دعوت به گفتوگو و تکثرگرایی و شکل دهی به عقل اسلامی متناسب با عصر شدهاند و اولویت را به سازندگی فکری و فرهنگی جوامع اسلامی دادهاند. امروزه فاصله عمیقی بین جماعتهای تندرو سیاسی - مذهبی مصر و جریان اخوان المسلمین مصر وجود دارد. جریانهای اسلام گرای مشابه اخوان المسلمین و یا شاخههای اخوان المسلمین در اردن و یمن و مالزی و اندونزی و کویت و ترکیه و بسیاری دیگر از کشورهای اسلامی، تعاملی مثبت با نظامهای سیاسی کشور خود برقرار کردهاند و ورود به حوزه زندگی سیاسی و اجتماعی را پذیرفتهاند و خود را به عنوان گروههایی مدنی - سیاسی و ملتزم به قواعد بازی سیاسی دموکراتیک معرفی کردهاند. آنان اعتدال و پذیرش اصل جابه جایی (تداول) قدرت و رغبت به گفتوگو و آشتی با احزاب و نظامهای موجود را درپیش گرفتهاند.
به لحاظ فکری و بینشی نیز جریانهای مختلف به اصلاح بنیادگرا موضعی واحد ندارند. برخی از این جریانها متحجرانه و جمودورزانه با نص رویارو میشوند و برخی دیگر با دیدی باز و گشوده و با تاکید بر فهم مقاصدی از اصول شریعت اسلامی و قرآن با نص ارتباط برقرار میکنند و عناصر واقعیت زمانی و مکانی موجود را مغفول نمینهند.
اما دستگاههای رسمی و تبلیغاتی غرب مایل است که این همه تنوع و تفاوت و اختلاف روش و بینش و ابزار را که در شاخهها و شعبه هاو جریانهای گوناگون اسلام گرا به چشم میخورد، نادیده بگیرد و آنان را در هم بنگرد و همه را یکجا «بنیادگرا» خطاب کند. میتوان گفت که غرب در این سطح به «کوررنگی» دچار شده است و به صلاح خود میبیند تا بر مواضع و رفتارهای استثنایی افراطی و تندروانه تمرکز و تاکید کند.
جان اسپوزیتو به درستی با به کار بردن اصطلاح «بنیادگرایی» درباره جنبشهای اسلام گرا موافق نیست. وی میگوید: من با این اصطلاح موافق نیستم. این اصطلاح اساسا اصطلاحی مسیحی است و درغرب معادل سازی بنیادگرایی با تندروی (رادیکالیسم) و ترور، زمینه دارد. اما وقتی این اصطلاح را درباره حوزه اسلام به کار میبریم، تمام مسلمانان را مشمول اصطلاح بنیادگرا قرار میدهیم; زیرا غالب آنان، خواهان بازگشت به اسلام هستند.
ممکن است گفته شود که چنین حساسیتی نسبت به تعمیم اصطلاح بنیادگرایی به اسلام گرایان سیاسی، نابه جا است; زیرا هر چند ریشه حقیقی و اولیه بنیادگرایی در تجربه فرهنگی و تاریخی و تمدنی غربی قرار دارد، اما به عنوان اصطلاحی در رسانههای تبلیغاتی جا افتاده و اشاره به پدیدههای اجتماعی و فکری و دینیای دارد که در تجربه غربیاش منحصر نیست و در بسترهای فرهنگی و تمدنی متفاوت تکرار میشود. در پاسخ به این اشکال باید گفت که اگر اصطلاح بنیادگرایی، اصطلاحی علمی - توصیفی و منصفانه و دور از داوری بود، اشکال فوق کاملا به جا و منطقی بود; در حالی که بنیادگرایی در غرب مبتنی بر الگوهایی است که واقعا وجود داشته و دارند و حتی در شکلهایی خطرناکتر از خود بنیادگرایی در غرب; مانند صهیونیسم و صلیبیسم و امپریالیسم. این امر نشان میدهد که به کارگیری این اصطلاح (بنیادگرایی اسلامی) در تبلیغات غربی، ادامه کارزاری است که غرب صلیبی - صهیونیستی علیه تمدن و فرهنگ و موجودیت اسلام به راه انداخته است. گذشته از این، اعتراف به اینکه برخی اشکال «تندروی» و «افراطورزی» و رفتارهایی که تبلیغات غربی عنوان «بنیادگرایی» را بر آن افکنده، در جوامع اسلامی و از سوی برخی اسلام گرایان سر زده است، نباید سبب شود که مقیاس و معیار حکم به تندروی و افراط و... را گم کنیم. این معیارها از دل متون اسلام قابل استحصال است.
اصطلاحی که در تعبیر از این پدیده اجتماعی - بشری به کار گرفته میشود، اهمیت ویژه دارد. به ویژه اینکه اصطلاح «بنیادگرایی» اصطلاحی بیغل و غش و صرفا لغوی نیست و سوء پیشینه دارد. «بنیادگرایی» حکایت از روش و نگرشی دارد که ازنظامی عقیدتی و اخلاقی و میراثی تمدنی سرچشمه میگیرد و چنان که دیدم، سرچشمه بنیادگرایی، در فرهنگ و تاریخ تمدن غرب است. اما منابع اسلامی در تعبیر از چنین پدیدهای، اصطلاحات خاص خود را دارند; اصطلاحاتی مانند خروج، غلو در دین، تنطع (سخت گیری و لجاجت و زیاده روی و افراط).
سخت گیری و زیاده روی و غلو در دین و خروج علیه نظم عمومی، با روح اعتدال و میانه روی که روش دین بر آن مبتنی است، منافات دارد. تندروی و زیاده روی و افراطورزی، نه نصوص دین اسلام پذیرفته است و نه نزد جوامع اسلامی. چگونه میتوان گروههای تندرویی را که با نام اسلام، جوامع اسلامی را نیز تکفیر میکنند و با زور درصدد تحمیل عقاید و خواستههای خود بر میآیند، با قاطبه مسلمانان که به حکم دین خویش گرایش سیاسی اسلامی دارند، تحت یک عنوان و اصطلاح (بنیادگرا) جمع کرد؟
سخت گیریها و افراطورزیهایی که برخی جماعتهای دینی یا فرقههای کلامی در گذشته و برخی از جماعتها و گروههای اسلام گرای سیاسی امروز - که بنیادگرا خوانده میشوند - انجام میدهند، همگی شکلهایی از غلو و خروج و تنطعاند و نوعی انحراف از روش دعوت اسلامی، که مبتنی بر حکمت و موعظه نیکو است.
بنابراین معیار و مقیاس در حکم به تندروی و افراط و غلو در دین و... خود اسلام و اصول و ارزشهای آن است. ارزشهایی چون اعتدال (واقصد فی مشیک) و آسان گیری (یسر و لا تعسر، بشر و لا تنفر) در خود اسلام وجود دارند و کسانی که از این معیارها پا فراتر نهند و بر نظام عمومی خروج کنند و یا در دین غلو نمایند، براساس معیارهای اسلامی، خارجی و یا غالی شمرده میشوند و نیازی به اصطلاحاتی مانند «بنیادگرایی» که حامل کینه تاریخی صلیبیها و صهیونیستها است، وجود ندارد.
اهداف سیاسی غرب از طرح مسئله بنیادگرایی اسلامی
فروپاشی اردوگاه شرق، سبب شد تا مهمترین انگیزه پیشرفت و توسعه طلبی از غرب گرفته شود. پس از آن همه نهادهایی که در بستر جنگ سرد روییده بودند، در پی بهانههای جدیدی برای توجیه بقای خویش برآمدند; زیرا تداوم پیمان ناتو نیاز به توجیه داشت; اختصاص درصدی عمده از درآمد دولتها به برنامههای تسلیحاتی نیازمند توجیه بود و مردم امریکا باید جهت اختصاص مالیاتهای پرداختیشان به چنین برنامههایی اقناع میشدند. چگونه میتوان تداوم پیمانهای نظامی وبقای پایگاههای نظامی را در شرایط فقدان دشمن توجیه کرد. ایالات متحده دریافته بود که هیکل میلیتاریستی (نظامی گرایانه)اش را پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، باید بازسازی کند تا هم از راه هزینههای نظامیای که دیگران در جنگها میکنند و بازار مناسبی برای صنعت تسلیحاتی امریکا فراهم میآورند، برتری اقتصادیاش را حفظ کند و هم مقام صدارت خود را بر کل اردوگاه هم چنان داشته باشد. زیرا بقای تمدنها چنان که مورخ مشهور ایتالیایی میگوید، بستگی به استقبال پیروزمندانه از چالشهای نگران کننده دارد. به تعبیر وی، بقای تمدنها چنین سازوکاری دارد. «از تحقق یک هدف تا چالش جدید و از حل یک مشکل تا جبهه گیریای تازه و از آتش بسی موقت تا حرکتی دوباره به وضع قبلی». جستوجوی دشمنی استراتژیک، مهمترین دغدغه امریکا پس از اعلام فروپاشی شوروی بود. نماینده ایالات متحده در سازمان ملل درهمان زمان اعلام کرد: «دشمن بعدی، بنیادگرایی اسلامی است.» ولی این نظریه زمانی شکل رسمی به خود گرفت که پیمان ناتو در بیانیه خود در تاریخ 21 فوریه 1992م اعلام کرد که بنیادگرایی اسلامی، دشمن آینده این پیمان است; زیرا اسلام، عناصری سیاسی، شبیه کمونیسم در خود دارد و در جهت مبارزه با طرح سرمایه داری امپریالیستی تلاش میکند. این ایده از اوایل نیمه دوم قرن بیستم نیز وجود داشت. اما غرب در آن زمان درگیر مبارزه با کمونیسم بود که در پای دیوارهای آن قرار داشت و نه در آن سوی دیوارها. نزدیکی جغرافیایی و حافظه تاریخی و گرایش استقلال طلبانه کشورهای اسلامی، سبب شد تا اسلام در ردیف بعدی و پس از کمونیسم قرار گیرد. ادوارد سعید میگوید: «جهان اسلام نسبت به ادیان دیگر - به جز مسیحیت - به اروپا نزدیکتر بوده است، و این همسایگی خاطرات تجاوز و اشغال و نبردهای اسلام با اروپا و نیز قدرت نهفته اسلام را برای آزارگاه و بیگاه غرب، زنده میکند. دیگر تمدنهای بزرگ شرقی - مانند هند و چین - را میتوان از پا افتاده و دور به حساب آورد. از این رو غرب ازسوی آنان، احساس نگرانی دایم ندارد. اما اسلام که به نظر میرسد هیچگاه کاملا مغلوب و پیرو غرب نشده و از سوی دیگر نشانههایی که پس از افزایش ناگهانی قیمت نفت در اوایل دهه هفتاد بروز کرد و حاکی از آن است که جهان اسلام خواهان تجدید پیروزیهای پیشین خویش است، سبب شده تا غرب بر خود بلرزد. در چنین شرایطی است که غرب نیازمند بزرگ نمایاندن مسئلهای به نام «بنیادگرایی اسلامی» است.»