کلیات :: نیاز جامعه به والی و رهبر - قسمت دوم
در قرآن کریم هر جا سخن از دین مشترک به میان آید، و یا سخن از اعلام نرمش و
مانند آن باشد، از یهود و نصاری با عنوان «اهل کتاب» یاد می شود. چون این
عنوان به دلیل علاقه ای که انسان به کتب آسمانی دارد، جاذبه دار است. امّا
هر جا سخن از اعلان انزجار وتبرّی است، از آنان به عنوان یهود و نصاری یاد
می گردد. در آیات فوق نیز، چون سخن از تبرّی است از آنان با همین عنوان یاد
کرده می فرماید:
«یا أیّهَا الّذینَ امَنُوا لاتتّخِذُوا الیَهُودَ وَ النَّصاری أولیاءَ»
ای کسانی که ایمان آوردید، یهود و نصاری را دوست خود نگیرید.
دلیل این مطلب آن است که، جامع یک ملّت و امّت همان محبّت است. کسی که
محبّت آنها را در دل جای دهد، زمینه گرایش او به آنها پیدا می شود. چرا که
حبّ و بغض، مانع نگرش و داوری صحیح می گردد، تا آنجا که گفته اند «حُبُّ
الشِّیءِ یُعمی وَ یُصِمُّ» همانطور که «بُغضُ الشِّیءِ یُعمی و یُصِمُّ».
به دلیل نقشی که محبّت در روابط ملّتها و امتّها داراست آیه مذکور می فرماید:
«بعضُهُم أولیاءُ بعضٍ و من یتوَلَّهُم مِنکُم فَإنَّهُ مِنهُم».
آنان نسبت به یکدیگر دوستی و محبّت دارند، لیکن شما از دوستی با آنان
خودداری کنید. چرا که اگر کسی از شما دوست یهود و نصاری باشد، در حقیقت در
زمره آنها خواهد بود.
در قسمت پایانی آیه اوّل از آیات مذکور، بعد از فرمان به تبرّی از یهود
و نصاری می فرماید:«إنّ الله لایهدی القوم الظّالمین» و این بیان دلالت
دارد که آنان ظالمند، و ظالم هرگز از هدایت بهره نداشته و هیچ گاه به مقصد
نمی رسد، بلکه همواره در بین راه می ماند. پس اگر شما در زمره آنان درآیید
به مقصد نخواهید رسید. کلمه «لایهدی» در این آیه، به معنای هدایت تکوینی و
ایصال به مطلوب است، و الّا چنین نیست که باب هدایت تشریعی بر ظالم مسدود
باشد. چه این که اگر ظالم توبه کند، توبه او پذیرفته خواهد شد. تعلیق حکم
عدم هدایت تکوینی و عدم ایصال یهود و نصاری، به وصف ظلم، مشعر به علّیّت
این وصف است، به این معنا که ظالم از آن جهت که ظالم است از هدایت تکوینی
الهی بی بهره مانده و در راه می ماند، و امّا هدایت تشریعی خداوند، عامّ
است، و خداوند انبیا را برای هدایت همه انسانها فرستاده است و از قرآن نیز
با عنوان «هُدَیً لِلنّاس» یاد می فرماید.
همان گونه که اشاره رفت، این که می فرماید یهود و نصاری را اولیاء
نگیرید، تنها به این معناست که محبّت آنها را در دل جای ندهید، و إلّا
زندگی مسالمت آمیز با آنها، و برقرار کردن روابط تجاری و غیر تجاری با
آنان، و بلکه داشتن روابط انسانی با غیر اهل کتاب نیز در صورتی که به یاری و
یا محبّت آنان نیانجامد، اشکال ندارد.
در سوره ممتحنه در مورد زندگی مسالمت آمیز با کفّار چنین می فرماید:
«لایَنهیکُم الله عَنِ الّذین لَم یُقاتِلوُکُم فی الدّینِ و لَم
یُخرِجُوکُم مِن دیارکُم أن تبرُّوهُم و تُقسِطُوا إلیهِم إنّ اللهَ
یُحِبُّ المُقسِطین × إنّما یَنهیکُمُ الله عَنِ الّذین قاتَلُوکُم فی
الدّینِ و أَخرَِجُو کُم مِن دیارِکُم و ظاهِرُوا عَلی إخراجِکُم إن
تَولَّوْهُم و مَن یَتَولَُّهُم فَأولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ»[1]
در این آیات که دستور زندگی مردمی و بین المللی اسلام را تدوین می کند،
می فرماید اگر کافران و مشرکانی نسبت به شما بدرفتاری نکردند، و در صدد
ایذاء دینی شما برنیامدند، شما می توانید با آنان زندگی مسالمت آمیز داشته
باشید و به آنها نیکی کنید، و نباید که در رفتار با آنها از قسط و عدل
تجاوز نمایید، چرا که ظلم هر چند نسبت به کافر باشد، حرام است.
اگر کافری در پناه دولت اسلام است، یا معاهده ای با دولت اسلام دارد،
تعدّی به حقوق و اموال او حرام است، امّا اگر کافر در دولت اسلامی به سر
نبرده و معاهده اسلامی نداشته باشد، بلکه در ستیز با مسلمین بوده، به اخراج
و تبعید مسلمین مشغول باشد، و یا آن که به گروهی که به ایذاء مسلمین می
پردازند کمک کند، در این صورت، محکوم به حکم کفّار حربی بوده، اموالش از
فیء مسلمین محسوب می گردد، و هیچ مسلمانی نیز حق تولّی با آنها را ندارد، و
اگر کسی از در دوستی با آنها درآید از زمره ظالمین محسوب می شود.
امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ در عهد نامه مالک اشتر درباره حرمت
تعدّی به حقوق کفّاری که در پناه دولت اسلام و یا در معاهده با مسلمین
هستند می فرماید:
«و لا تَکونَنّ علیهِم سَبُعاً ضارئاً تَغتنِم أکلَهُم فَإنّهُم صِنفانِ إمّا أخٌ لک فی الدّین و إمّا نظیرٌ لک فی الخَلقِ»[2]
نسبت به امت اسلامی چون گرگ خون آشام مباش زیرا آنها یا مسلمان هستند،
که در این صورت برادر دینی تواند، یا کافرند که در پناه دولت اسلامی زندگی
می کنند، که در این صورت هم نوع تو می باشند.
در روایت مرسله ای نیز نقل شده است که «الانسان أخ الانسان احبّ إو
کره» یعنی انسان خواه ناخواه برادر انسان است. این حدیث اگر سند هم نداشته
باشد، سخنی راست است، زیرا آدمیان تا آن زمان که به ایذاء و قتل و تبعید
یکدیگر نپرداخته اند، برادر هم می باشند.
در آیات محلّ بحث از سوره مائده بعد از نهی از دوستی با یهود و نصاری می فرماید:
«فَتَرَی الّذینَ فی قُلوبِهِم مَرَضٌ یُسارِعون فیهٍم»
یعنی، آنان که قلبشان مریض است با سرعت به سمت بیگانگان گرایش پیدا می کنند.
استفاده از تعبیر «یُسارِعُونَ فیهِم» به جای «یُسارِعُونَ إلَیهِم»
نشان دهنده آن است که گرایش و حضور در جمع کفّار، برای این گروه مسلمان
نما، تازه پیدا نشده است.
توضیح آنکه؛ گرچه تبرّی از یهود و نصاری یک اصل کلّی است که برای همیشه
زنده است، لیکن آیات فوق در مدینه نازل شده است. چون در مکّه تنها مشرکین و
وثنیّین بودند، و یهود و نصاری در آنجا حضور نداشتند تا آن که نهی از
دوستی و محبّت و مراوده با آنها صادر شود. امّا در مدینه، گروهی از اهل
کتاب حضور داشتند. در این میان مسلمانانی که مبتلا به ضعف ایمان بوده و یا
گرفتار نفاق بودند، سعی می کردند از گرایش با آنها سود ببرند. به این امید
که اگر مشرکین مکّه، به مدینه آمده و بر آنها پیروز شدند، پناهگاهی داشته
باشند. قرآن کریم ضمن پرده برداری از این روابط سرّی، از این حالت به عنوان
یک مرض سیاسی که در قلبهای آنها ریشه دوانیده است یاد می کند. چنانکه در
سوره مبارکه احزاب نیز از یک مرض اخلاقی خبر می دهد. در آنجا به زنان
پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ دستور می دهد:
«فلا تَخضَعنَ بِالقَولِ فَیَطمَعَ الّذی فی قَلبِهِ مرضٌ»[3]
یعنی شما در سخن گفتن صدای خود را نازک نکنید، تا مبادا آن کس که قلبش مریض است با شنیدن صدای رقیق طمع نماید.
این گونه امراض قلبی باید درمان شود. چرا که اگر درمان نشود، بنابر این اصل کلّی که «فی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزادَهُمُ الله مَرَضاً»[4] شیطان زمینه ازدیاد مرض را فراهم می نماید.
در سوره مبارکه فتح نیز از برخی امراض سیاسی دیگر چنین پرده بر می دارد.
«بَل ظَنَنتُم أن لَن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ و المؤمِنُون إلی أهلیهِم
أبَداً و زُیِّنَ ذلِکَ فی قُلُوبِکُم وَ ظَنَنتُم ظَنَّ السُّوءِ و کُنتُم
قَوماً بوراً»[5]
یعنی سرّ این که شما پیامبر و دین خدا را یاری نکردید، این بود که شما
می گفتید قدرت اینان کم است و قدرت دشمنان بسیار، و می پنداشتید آنها پیروز
نمی شوند و شکست خورده از جبهه بر می گردند.
در آیات محلّ بحث از سوره مائده نیز، این گمان و پندار باطل آنها را
افشا نموده می فرماید: منطق آنان که پیوند و گرایش سیاسی با کفّار دارند
این است که می گویند:«نَخشی إن تُصیبَنا دائِرَه» شاید روزگار برگشت، و چه
بسا که در این بازگشت روزگار آسیبی به ما برسد. خداوند سبحان در پاسخ از
این توهّم می فرماید:«فعسی الله أَنْ یَأتِیَ بِالفَتْحِ أَوْ أَمرٍ مِنْ
عِندِهِ» شاید که خداوند سبحان فتحی را نصیب مسلمین نماید، و یا راهی دیگر
را بر آنها بگشاید، آن گاه این گروه که قلبشان مریض است پشیمان خواهند شد.
در ادامه آیات، بعد از یک آیه دیگر که ارتباط مستقیم با مسأله اتّخاذ ولایت ندارد می فرماید:
«یا اَیُّهَا الّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرتَدَّ مِنُکم عَن دینِهِ فَسَوفَ یَأتیَ الله بِقَومٍ یُحِبُّهُم و یُحِبُّونَهُ...»
یعنی بر فرض که شما دین خدا را یاری نکرده و پشت به جبهه کردید، خداوند
سبحان دل های عدّه ای را برای حمایت از دین خود آماده می نماید. او که
مقلّب القلوب است کسانی را اعزام خواهد کرد که آنها را دوست می دارد، و
آنها نیز دوستدار اویند. اشاره به آن که، آنچه جنگ را پیش می برد و آنچه
اسلام را تثبیت می کند همان محبّت است، و این گروه چون محبّ خداوند و محبوب
وی هستند یاور او می باشند. چنانکه شما، چون محبّ یهود و نصاری هستید، هم
چون آنان از مقصود بازخواهید ماند.
پس جنگ با کافران را محبّت خدا است که حلّ می کند، نه آنچه به نام
معلومات است. بلکه اگر از دانش های عادی اثری هست، و اگر بازار درس و بحث
رواج دارد، همه به برکت پایمردی رزمندگانی است، که در سنگر عشق و محبّت صبر
و استقامت می ورزند. مگر نه آن است که چون خطر بالا گیرد درسها بکلی تعطیل
می شود. این از آنروست که در روز خطر چیزی جز محبّت کارساز نیست.
[1] . ممتحنه، آیه 8-9.
[2] . نهج البلاغه: نامه 35، صفحه 993.
[3] . احزاب، آیه 32.
[4] . بقره، آیه 10.
[5] . فتح، آیه 12.