اپلیکیشن آدینه اَرَد
برای android
اپلیکیشن khamenei.ir
برای android
اپلیکیشن khamenei.ir
برای iOS

آدینه | پایگاه اطلاع رسانی دفتر امام جمعه اَرَد

پایگاه اطلاع رسانی دفتر امام جمعه اَرَد
آدینه | پایگاه اطلاع رسانی دفتر امام جمعه اَرَد

حجة الاسلام والمسلمین سیدرضا شاهچراغ :: امام جمعه بخش ارد
.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.:.
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

پیام های کوتاه
آیه روز

حدیث منتخب
اوقات شرعی اَرَد
لوگوهای حمایتی
لینک دفتر مراجع تقلید و علماء عظام

آخرین دوران رنج - قسمت 2

| جمعه, ۲۰ دی ۱۳۹۲، ۰۴:۱۶ ب.ظ

پس معنای «روشنفکری» همین است که یونگر می گوید. روشنفکری یعنی پذیرش آرای نیهیلیستی و ایمان آوردن به آن. و روشنفکر کسی است که با احکام نظری علوم جدید – فلسفه علمی – حکم می کند و عامل به احکام عملی علوم جدید یعنی «اخلاق علمی» است. همانطور که یونگر نوشته است، نیهیلیسم در میان ما امت هایی که ریشه در تاریخ و فرهنگی کهن داریم به دشواری پذیرفته می شود. وضع روشنفکری و روشنفکران در ایران – و جهان کهن – و نسبت آنها با دین و مردم نیز ازهمین جا قابل پیش بینی است. در اینجا از یک سو میان روشنفکران و مردم دیواری از عدم تفاهم حائل است و از سوی دیگر، روشنفکری – به معنای اتم لفظ – نیز تحقق خارجی نمی یابد. روشنفکری با پشت کردن به پبمان فطری و ازلی آدم به ظهور می رسد و به این معنا هرگز به تمام معنای کلمه تحقق نمی یابد، چرا که انسان در ذات خویش «متعهد» است.

در همه ساحات وجود بشر این هبوط را می توان جست و جو کرد. در اقتصاد، از آنجا که این وارونگی مساوی با غلبه حیوانیت است. اقتصاد که همواره متناسب با معنای لفظ در میانه روی و قناعت ظهور می یافته، به مفهومی وارونه معنای حقیقی خویش، با این وضعی ملازمت و تناسب می یابد که بر بشر سیطره یافته است. در سیاست نیز دولت ها مظهر اراده به قدرت هستند و از آنجا که ترس و ضعف روی دیگر قدرت است ، معنای «صلح» نیز در مفهوم ترس از یکدیگر استحاله یافته. در اخلاق نیز آنچه ملاک تمایز خیر وشر از یکدیگر است، از یک سو احکام عملی تکنولوژی – اخلاق تکنولوژی – و قوانینی است که برمبنای ارزش گذاری نیهیلیستی اعتبار شده و از دیگر سو، «اهوای فردی» است. ارنست یونگر می نویسد:

اینکه آدمهایی با سابقه جنایی ممکن است خطرناک باشند کمتر ناراحت کننده است تا اینکه هر مرد عامی گذرنده از کوچه و بازار عاقبت روزی در کام خود کاری (اتوماتیزم) اخلاقی فرو خواهد رفت... جنایات عبارتست از اینکه رابطه های اخلاقی جای خود را به رابطه های خودکاری (اتوماتیزم) بدهد. در جایی که نیهیلیسم حالتی عادی شده باشد برای فرد تنها، فقط انتخاب میان انواع ناحق باقی می ماند. ارزش های جهت دهنده نمی توانند از جاهایی بیابند که در آنها هنوز رابطه ای درونی با پیش آمد نیهیلیستی در کار نیست.مدهای جدید از نقاط گود ببالا می آید.

اگر می شد نیهیلیسم را شر مخصوص خطاب کرد آنوقت تشخیص راحت تر بود. زیرا که در مقابل شر و برای دفع آن نسخه های مجرب داریم. ناآرام کننده ترین خطر، در هم جوشیدن یا حتی در هم محو شدن نیک و شر است که اغلب از دید تیز ترین چشمها نیز پنهان می ماند.

در روزگار غلبه اتوماتیسم، «اخلاق» نیز مبرا نمی ماند. با ظهور نیهیلیسم – که در آغاز «غیر فعال» است و بر هیچ نظام اجتماعی تکیه ندارد – نظام احکام عملی که خوب را از بد تمییز می دهد، در هم می ریزد و در مرحله بعد، نیهیلیسم صورت نظام اجتماعی می یابد و به تاسیس نظامی اخلاقی متناسب با همین صورت غالب نیست انگاری می پردازد (نیهیلیسم فعال). نظم نیهیلیستی صورت اکنون اختیار و آزادی بشر را یکسره انکار کرده است و برای او جز آزادی محدودی برای انتخاب میان انواع ناحق، باقی نگذاشته. اما از آنجا که نحوی اتوماتیسم اخلاقی نیز متناسب با این وضع سیطره یافته است، بشر خود از این معنا غافل است و در نظم یافته ترین صورت از یک توهم نیهیلیستی ، خود را آزاد می انگارد. خلقت بشر آنگونه است که انکار صورت انسانی اش ناگزیر به اثبات موجودیت حیوانی اش می انجامد و چون نفس وعقل او نیز از این نفی و اثبات تبعیت دارد، هرگز در نخواهد یافت که چه بر او گذشته است، مگر به مدد همان عهد فطری ازلی. هبوط در آخرین مراتبش به وارونگی انجامیده است و متناسب با آن، نظام اخلاقی وارونه ای نیز بر بشر، سیطره یافته. اتوماسیون ملازم است با نفی اختیار و آزادی بشر ، اما از آنجا که این «نفی» به تدریج و آن هم در مصداق جمعی بشر روی میدهد افراد از این معنا غافلند، اگر چه نوعی شهود فطری جمعی بر آن – نفی اختیار – دلالت دارد؛ این است که غالب افراد به این حکم که «بشر برده ماشین است» تکلم می کنند، اما از تبعات سخن خویش غفلت دارند و در عمل، افعالی خلاف این حکم از آنان صادر می شود. این است همان «اتوماسیون اخلاقی» که یونگر به آن اشاره می کند.

در پشت جلد و سر لوحه کتاب (عبور از خطر) سخنی از کتاب (زنبور های شیشه ای) نقل شده است که (نمی توان کمال بشری را با کمال فنی جمع کرد. اگر یکی این دو را می خواهیم، بایست دیگری را فدا کنیم.) اگر در سال 1957 که سال انتشار رمان (زنبورهای شیشه ای) است، کسی به مثابه ندایی از وجدان جمعی بشر به این دریافت رسیده، بسیار شگفت آور است که هنوز بعد از سی و چند سال از آن تاریخ، زندگی بشر طوری است که هیچ نشانی از آن آگاهی در دوران، هم آخرین دوران رنج است و هم دورانی است که آخرین تجدید عهد بشر در آن روی خواهد داد. نباید انتظار داشت که دجال در صورتی ظاهر شود که همه بشناسندش: صفت ذاتی دجال آن است که در هیئت حق ظهور می یابد و جهان را به فتنه می کشد. اگر از پیشانی او شاخی برمی آمد و یا بر پشتش دمی می رست که فتنه ای در نمی گرفت.

   ارنست یونگر نوشته است:

این حقیقت که (برترین ارزشها بی ارزش می شوند) ما را به جای – زدن آنچه نیهیلیسم می طلبد، در مناطق خالی، هدایت می کند. (اشاره است باینکه وقتی ارزش های مهم اخلاقی و مذهبی بی اثر شدند و جایشان خالی ماند آنوقت کمترین ارزشها را میتوان جانشین آنها کرد) چنین آزمایشی ممکن است در حوزه کلیسا نیز رخ بدهد یا در حوزه های دیگر. چنین جا زدن کاهش – دهنده ای خود را تقریبا باین ترتیب لو می دهد که مثلا به جای (خدا) می گذاریم (نیک).

این رابطه با ارزش کمتر، عاقبت منجر می شود به مذاهب بیشمار جانشین. چنانکه گویی خدایان مذاهب را از عرش اعلی به آسمان دوم و سوم پایین آورده باشیم. حتی میتوان گفت که با از تخت بزیر آوردن برترین ارزش ها هر کس این امکان را می یابد که نیمچه فرقه خود را از آذین ببندد و از این راه معنایی به آن بدهد.در این میدان نه فقط علوم طبیعی نقشی مهم بعهده می گیرند بلکه جهان نگری ها (همانچه تا کنون بغلط (جهان بینی) گفته اندweltanschhauung ) و فرقه ها نیز از صدقه سر همین رابطه با ارزش کمتر رشد می کنند. دور، دور دعات رسالت نیافته است. و عاقبت نوبت احزاب سیاسی است که در صدد الوهیت یافتن اند. باین طریق که هر آنچه با اصول معتقد آنها و مقاصد تغییر پذیرشان مناسب باشد ملاک اخلاق میشود. ...اگر طرف منفی کاهش را مشاهده کنیم بعنوان مهمترین علامت، برگرداندن عدد به رقم و علامت اختصاری بچشم می آید و هم چنین بر گرداندن رمز (سمبول) به روابط عریان. درست عین بیابانی که انباشته از چرخه های دعا است.(اشاره است به تومارهای دعا که در تبت بر سر هر گردنه ای یا در هر زیارتگاهی تعبیه کرده اند تا زائران بعنوان خواندن دعا فقط آنها را بگردانند و باز و بسته کنند – و نیز شبیه است بقران خوانهای خودمان سر قبرستان که روزگاری فلانقدر بار یاسین می خوانده اند و در مشکی فوت می کرده اند و بعد برای هر مرده ای باندازه مزدی که بازماندگان میدادند باد مشک را خالی می کرده اند.) بیابانی که خود زیر این آسمان پر ستاره عین چرخ حرکتی دورانی دارد. در چنین جهانی اندازه پذیری همه نسبت ها روز بروز مهم تر می شود. و درست است که این چنین آداب مذهبی را هنوز بجا می آورند اما دیگر به تبدیل عقیده ندارند. و(اشاره است به تبدیل نان و شراب به گوشت و خون مسیح در آن شام آخر. مورد اختلاف اساسی کاتولیک ها و پروتستان ها) سپس خود این تبدیل را نیز تعبیر و تفسیر می کنند و آنرا فهمیدنی می کنند.

وقتی دین در ذیل (نیهیلیسم عملی و نظم یافته جدید) معنا می شود، در خوزه مسیحیت (پروتستانتیسم) زاییده می شود و در حوزه اسلام دعاوی متعددی را نتیجه می دهد که این روزها با منظم ترین آنها ذیل عنوان (قبض و بسط تئوریک شریعت) روبه رو شده ایم. و البته این مدعای جدیدی نیست، (قبض و بسط تئوریک شریعت) نحوی تحقق کانتیسم است در حوزه دین اسلام که خود را از لحاظ تاریخی نیز با مباحث تاریخی علم کلام پیوند زده است. در اینجا نیز با اثبات عدم امکان معرفت نسبت به ذات شریعت، نخست، حقیقت دین را از دسترس دور می دارد – شریعت صامت – و سپس برای فهم شریعت متوسل به احکام نظری علوم جدید می شود، حال آنکه علوم جدید ماهیتآ توان صدور احکام کلی و نظری ندارند. با نحله فلسفی کانت، موضوعیت نفسانی و خود بنیادی بشر در متنزل ترین مراتب خویش اثبات می شود و نیهیلیسم از صورت غیر فعال خارج می گردد و به تاسیس نظام می پردازد.

دین نیز متناسب با این وضع باید فقط به عالم ظاهر منتهی شود، چرا که باطن دین در تعارض با همه احکام دیگری است که از غیر طریق شریعت وضع گردد. از این رو، بشر امروز در عین حفظ ظواهر ادیان و مذاهب، به سیانتیسم (علم پرستی) به مثابه شریعت حق ایمان آورده است. حب نفس همه عشق را به حیطه منافع شخصی محدود ساخته است و از آنجا که سیانتیسم ملازم با وابستگی تام و تمام به تکنولوژی و پذیرش ولایت آن است، حبی متناسب با این وابستگی نیز بر همه عواطف دیگر بشر سایه انداخته: حب علم و تکنولوژی، در عین آنکه وابستگی – یا اعتیاد – همواره با اضطراب و ترس از آینده توام است. و لذا، بشر در همان حال که به تکنولوژی عشق می ورزد، سر چشمه اضطراب و ترس خویش را نیز در آن می جوید و همه در عین تلاش روز افزون برای برخورداری از تکنولوژی نیز همچون دیگر صورت های مثالی قدرت در میتولوژی، (ضعف) را در بطن قدرت خویش نهفته دارد. تکنولوژی عین وابستگی است و وابستگی، نفی و انکار قدرت و اختیار و آزادی را در بطن خویش دارد.

این (بشر) است که در صورت (روان مطلق) هگل در سیر تاریخی فلسفه به دانندگی مطلق دست می یابد و (خدا) می شود. از خود بیگانگی بشر پیش از دستیابی به دانندگی مطلق، در آنجاست که هنوز از شان خدایی خویش آگاه نیست. تاریخ نیهیلیسم تاریخ همین توهم متافیزیکی است، و در مرحله هبوط کامل، نباید توقع داشت که بشر خود را خدا نینگارد. نیهیلیسم انکار وجود نیست، کسی نمی تواند وجود را انکار کند. حتی بزرگ ترین سفسطه گران نیز وجود را به مثابه یک حقیقت واحد و ثابت انکار نمی کنند. پروتاگوراس اگر می گفت: (انسان معیار هر چیزی است)، یعنی این بشر است که وجود و عالم واقع را معنا می کند، اما خود بشر را چه کسی معنا خواهد کرد؟

اهل انکار به نحوی عجیب دریافته اند که برای کشتن خدا باید علت خارجی، علت فاعلی و علت غایی را کشت، یعنی باید وجود هر چیز را به خود آن چیز منتهی دانست. خود بنیادی بشر و موضوعیت نفسانی او در امتداد طبیعی همین انکار واقع شده است، و اگر نه، انسان نمی تواند از (عدم) تصوری داشته باشد. ارنست یونگر به همین معنا نیز اشاره دارد:

دشواری تعریف نیهیلیسم در این است که جان نمی تواند از (نیستی) تصوری داشته باشد، جان، در این حوزه به منطقه ای نزدیک میشود که در آن هم نگرشی محو می شود و هم شناسایی {،} این دو وسیله بزرگ که ابزار کار جان اند. از (نیستی) نه می توان تصویری داشت و نه مفهومی.

نیهیلیسم فقط با حصار و پیش میدان های نیستی تماس می گیرد و هرگز با خود این قدرت بنیادی ربط نمی یابد. کاملآ شبیه باین قضیه است مساله (مرگ) و (مردن). (مردن) را می توان تجربه کرد و آزمود، اما (مرگ) را نمی توان. با این همه تماس بیواسطه با نیستی نیز تصور پذیر است اما بشرط آنکه نتیجه اش نیست شده باشیم. گاهی این نیست شدن را شرح و توضیح هم کرده اند... و اغلب نیز آنرا در انواع خود کشی ناگهانی نشان داده اند. در چنین مواردی یقین حاصل کردن به ناممکن شدن (هستی) بنهایت خود می رسد و آنوقت است که دیگر دوام ضربان قلب و گردش خون ترشح کلیه ها معنای خود را از دست می دهند. و این هستی چنان بی معنی می شود که حضور تیک تاک ساعتی بر بالین جسدی.

نیست شدن را امروز در قلمرو  ادبیات، نه تنها جز به جز شرح داده اند بلکه مجسم کرده اند. هنرمند نه فقط تجزیه شدن را بعنوان موضوع (تم) انتخاب می کند، بلکه خود او همان نفس تجزیه می شود. این تجزیه شدن در زبان او و در رنگی که به کار می برد نفوذ می کند. اختلاف ادبیاتی که بیان تهوع و بیزاری است، با ادبیات ناتورالیست، که با همه زشتی موضوعش هنوز خوش بینی گونه ای در آن حاکم است، از همین جا ناشی است.

مرگ حقیقی در همین (بی معنی شدن هستی) است، و این روی نمی کند مگر آنکه بشر وجود خود را به مثابه واسطه ای میان زمین و آسمان انکار کند. انکار آسمان، انکار حقیقت آسمانی وجود انسان است و با این انکار، مظهریت او برای حقیقت مطلق انکار می شود و (نیستی) روی می کند، نیستی، تجزیه و تلاشی، همچون جسدی که قبض روح گشته است. حیات انسان در ربط و تعلق به آسمان است، و اگر نه، او بر سفینه گردان در فضای بیکران چه می کند؟ از کجا آمده است؟

در هبوط، بشر نسبت به حقیقت انسانی وجود خویش همان بهشت مثالی داستان آفرینش است بعد پیدا می کند و در عین استبعاد، وارونه می شود و (مسخ) روی می کند، مسخی باطنی، حیوانی آدم نما که بر سر خویش راه می رود و چشمش را جز خاک پر نمی کند.

با انکار روح مجرد، ریسمانی که بشر را به آسمان می بندد پاره می شود و او، رها شده و غریب، در اعماق هلاکت محض فرو می غلتد و در نهایت ذلت می میرد، انتحار میکند و جسدش رفته رفته تسلیم تجزیه و تلاشی می شود و همین مرگ و تجزیه و تلاشی است که در هنر امروز محاکات می شود، در شعر، در رمان و در نقاشی. تجزیه رنگها و نقاشی مدرن و سپس انفجار هیئت اشیا و استحاله آن در اشکال هندسی، سطوح و خطوط و نقطه ها و سپس انکار فرم – در نقاشی اینفرمال – و سپس انکار هنرمند (خود آگاهی) را در نسبت میان خویش و اثر هنری... تجربه مستقیم نیستی است و تجزیه شدن. هنرمند آیینه عصر است و یک تجربه همگانی را محاکات می کند:

سهم من، پایین رفتن از یک پله متروک است

و به چیزی

در پوسیدگی و غربت

واصل گشتن.

عالم نیهیلیسم عالمی انتزاعی است. پس (انتزاع) در این روزگار یک تجربه همگانی است، سیر نزولی هبوط از آسمان وحدت و اتحاد به زمین انتزاع است. پس انتزاع تقدیر تاریخی بشر است. یونگر نیز به این آگاهی نزدیک شده است:

...اما بایست نیهیلیسم را چون سرنوشت ازلی در درون حس کرد – چون قدرتی بنیادی که هیچکس نمی تواند از نفوذ آن خلاصی یابد.

این که تماس با مطلق متعذر شده است با این مشخصه نافذ نیهیلیسم ارتباط بسیار نزدیک دارد، البته اگر بخواهیم از شهید دادن صرف نظر کنیم. چرا که نیهیلیسم قلمرو اولیا نیست. درین قلمرو از اثر هنری کامل نیز خبری نیست. و گو اینکه نقصی در سراسر طرح ها و نقشه ها نباشد درین قلمرو بالاترین اندیشه نظم نیز ممکن نیست. چرا که از جلوه شاهانه انسان نیز در این قلمرو خبری نیست. بازای اخلاقیات نیز در هر جامعه نیهیلیستی فقط همان بئس البدلی را داریم که من در کتاب (کارگر) چون خصیصه کارخانه نامگذاری اش کرده ام.

این (اتوماسیون اخلاقی) را ارنست یونگر بسیار خوب می شناسد و وقتی به توصیف آن می پردازد، می توان دریافت که تا آخرین مراحل آن را تجربه کرده است. درباره فرد تنها و سلامت ظاهری او:

در انجام کار و اجرای اراده همراه با شدت، که راه و رسم نهیلیست فعال است، در کوچک شمردن همدردی و درد، در کم و زیاد شدن درجه حرارت که نیهیلیست دستخوش آن است و در احترام به جسم و به تن و به نیروهای این جهانی آن که اغلب همراه نیهیلیسم است، دلایل روشن وجود دارد حاکی از اینکه یک نیهیلیست از سلامتی و تندرستی کامل بر خوردار است.

اما این سلامت، ظاهری است و منشا گرفته از اتوماتیسم اخلاقی. در رابطه نیهیلیستی میان افراد:

             در این نوع رابطه نیهیلیستی میان افراد، آخرین نکته مهم، خصیصه ای است که در ورزش تظاهر می کند. در ورزش نه تنها کوششی قابل رویت است که درجه برتری از سلامت جسمی را طبیعی جلوه می دهد، بلکه رکوردهایی بوجود می آید که هر روز تا نهایت بالاتری از حدود امکان بشری پیش می رود. (اشاره است به المپیاد ها و رکوردگیر یها و (رگبی) و (بوکس) و تارزان سازیها و بی کله پرودن های دنیای معاصر.) در کوه پیمایی و در پرواز و در پرش عوامل سبقت جویی چنان است که از توان بشری در می گذرد و رسیدن به این سبقت ها مستلزم نوعی خود کاری (اتوماتیسم) است که فقط بقیمت از کار افتادن بسیاری از خصایل بشری بچنگ می آید. رکوردها ی تازه هر کدام موازین مسابقه ها را بالاتر می برند و همین روال است که به محیط کارخانه ها نیز می کشد و آن نوع کارگران قهرمانی را بوجود می آورد که الان بیست برابر یک استثمار شده حوالی سال 1913 بهره می دهند.

اگر از این چشم انداز بنگریم نمی توان گفت که نیهیلیسم بیماری و انحطاط و رخوت ببار می آورد. بلکه در چنین جهانی بیشتر با آدمهایی بر می خوریم که درست عین ماشین های از آهن ساخته براه خود می روند و حتی وقتی بلا در هم شکستشان چیزی حس نمی کنند و تاثری نشان نمی دهند. صحنه ای که دو جریان فعال و غیر فعال نیهیلیسم در آن با هم تصادم کنند بسیار نادر است. (غرض از نیهیلیسم فعال (actif) نیهیلیسم بقدرت نشسته دراز دست همه کاره است و غرض از نیهیلیسم غیر فعال (passif) آنکه بقدرت دسترسی ندارد و وازده است و پناه برنده به رمانتیسم.) چون در عین حال که حیوانات ذره بینی دریا به ته آب فرو می نشینند، آلگ ها و سرخس های ته دریا روی آب می آیند. بجای این دو نهایت بگذاریم ظریفترین امپرسیونیست ها در مقابل شدید ترین اعمال انفجاری. یا بگذاریم ظریف ترین تفاهم دردناک در مقابل اراده به قدرتی که بحد اعلا می شکفد.

مجموعه این تحولات نیهیلیستی بلباس ادبیات نیز {در} می آید... موضوع (تم) ادبیات از صد سال پیش تا کنون نیهیلیسم است. خواه بصورت فعال ببیان آمده باشد و خواه بصورت غیر فعال.

تخصصی شدن بیش از حد امور، خود نشانی از همان تلاشی و تجزیه است و اینکه علم فقط به فن اندازه گیری کاهش یافته است. اتوماتیسم به حیات صورتی مکانیکی بخشیده و وجود انسان را تا آن حد که فقط ماشین ها را به راه بیندازد، کاهش داده است. عقل بشر نیز تا حد یک فهم مکانیکی تنزل یافته و بشر، متناسب با این عقل، نگرشی نسبت به جهان یافته است که در چند فرمول ساده خلاصه می شود. این (کاهش و ساده کردن) نیز صورتی است از همان تجزیه و تلاشی بزرگ. و هیچ رازی باقی نمانده است. نه آنکه به راستی رازی در جهان نیست، بلکه جهان نیهیلیستی جهانی خلاصه شده، موهوم و تهی از راز و پیچیدگی است. و این لازمه نیست انگاری است. این میل همگانی که می خواهد همه جهان را چون یک سیستم مکانیکی بنگرد نیز ناشی از همین جاست. ارنست یونگر می نویسد:

در میان این علایم بیماری، به نظر اول، علامتی اصلی به چشم می آید که می توان آنرا کاهش نامید. جهان نیهیلیستی در ذات خود یک جهان کاهش یافته است، کاسته است. و این کاهش ادامه هم دارد و این امر ناچار همراه است با حرکت به سمت نقطه صفر. آن حس اساسی که مسلط بر این حرکت است کاهش است. در مقابل این کاهش حتی آدم رمانتیک نیز درمانده است. چون فقط صدایی از واقعیت محو شده را سر میدهد. سرشاری و باروری پایان می یابد و انسان نه تنها در روابط اقتصادی بلکه بصورتهای گونه گون خود را استثمار شده می بیند.

کاهش می تواند فضایی باشد معنوی یا روانی. یعنی می تواند زیبایی و نیکی و حقیقت و اقتصاد و تندرستی و سیاست را لمس کند – و نتیجه این لمس، محو آنچه که بر شمردم است... این امر را پیش از هر چیز در ساده کردن آرا علمی می بینیم. کاهش در قلمرو آرا علمی، ضمن چشم پوشی از ابعاد و اندازه ها، فقط در پی آن است که ظواهر امر را به یک ردیف مرتب کند، و همین است که به استنتاج زنجیری می انجامد. چنانکه مثلا در داروینیسم میتوان دید. شاخص اندیشیدن نیهیلیستی هم چنین تمایلی است به برگرداندن کشش ها و علت ها گونه گون و پیچیده جهان به یک علت ساده و تنها.

از میان رفتن آنچه خارق عادت یا خلاف عادت یا شگفت انگیز است نیز یکی از این علایم بیماری است. با محو خلاف عادت نه تنها انواع حرمت از میان می رود بلکه اعجاب و بشگفتی آمدن نیز که سرچشمه دانش است می خشکد. آنچه را درین حالت تعجب یا شگفتیدن می نامیم اعجاب نیست بلکه پیش از هر چیز تاثیری است که اعداد و ارقام در جهان مکان و عدد بر ما می گذارند – چون در هر سو بی نهایت و اندازه نگرفتنی پیش روی ماست – و عاقبت بآنجا می رسیم که علم و دانش به فن اندازه گیری کاهش می یابد. سر گیجه گرفتن در مقابل پرتگاه کیهانی یک صورت نیهیلیسم است. البته هنوز می توان به اوج علو و عظمت رسید...ولی همیشه ترسی خاص که با نیستی رابطه دارد همراه آدم است.

(لئون بلوا) کار را بانجا رسانده است که حتی افزایش حرکت را در جهان امروزی ناشی از ترس بشر میداند. میگوید اختراع ماشین هایی که هر روز تندتر می گردند و می دوند نتیجه اراده ما به فرار است و ناشی از نوعی سرشت آدمی که تهدید را از پیش احساس می کند و می خواهد در مقابل این تهدید به کمک چنان ماشین هایی با شتاب فراوان، از قاره ای به قاره دیگر بگریزد تا خود را نجات داده باشد. و این اراده بفرار روی دیگر سکه اراده بقدرت است: احساس نیستی پیش از طوفان – باین طریق در هر افزایش حرکتی، کاهشی مندرج است. درست عین یک انبار و درست عین کلکی بر روی آب (اشاره است باینکه یک انبار هر چه پر تر باشد کمتر جای خالّی دارد بهمان نسبت کمتر انبار است چو ن کمتر توجیه کننده وجود خویش است و کلک بر روی آب نیز هر چه سنگین باشد بیشتر در خطر خالی شدن (غرق شدن) است. در طبیعت نیز چنین است. آرامش بحد خود که رسید نوبت حرکت می رسد.

تمایل روز افزون به تخصص را نیز می توان علامتی دانست خویشاوند با آنچه گذشت...متخصص بودن و شدن تا آنجا میکشد که فرد تنها، فقط نشر دهنده شاخه ای از یک فکر است. یا در حرکت مدام نوار کارخانه به بیش از دخالت یک سر انگشت او نیازی نیست. نظریه هایی که علت محو شدن شخصیت را در این متخصص بار آوردن می جویند کم نیست، ولی درست عکس این کار صحیح است.

 

در چنین وضعی چه کنیم؟...این سوال موضوع اصلی زمانه ماست.

یونگر می پرسد و جواب می دهد، اما با قطعیت اذعان نمی دارد که پاسخ نهایی را یافته است. او میداند که یافتن جواب موکول به آن است که علت های حقیقی وضعی که ما در آنیم شناخته شود. و چگونه می توان علت ها را شناخت وقتی که هنوز در دوران سیطره نیهیلیسم زندگی می کنیم و از مشخصات این دوران، یکی هم آن است که (علیت) انکار می شود؟ بشر امروز جز به (اسباب) نمی اندیشد، چرا  که در محاصره (اکنون) افتاده است، بی آنکه خود بداند. بلایی چنین، که از گذشت آنکه بشر یقین داشت می تواند به مدد تکنولوژی بر این (محال) فائق آید و مسئله (مرگ) را حل کند. بشر امروز نمی خواست که مرگ را باور کند و تن به آن بسپارد، اما دید که نمی تواند و نتوانست که دست از ( آرزوی جاودانی) نیز بشوید ، و این یاس آور است. البته هنوز بسیارند کسانی که از انسان، علم و تکنیک تصوری قرن نوزدهمی دارند، اما هم اینان نیز دیگر با آن یقین کامل که تا اواسط این قرن هم باقی بود به قدرت تکنولوژی ایمان ندارند. حتی اینان نیز در قلب خود از مدت ها پیش نقطه ترسی را یافته اند که اکنون بسیار گسترش یافته است.

محال حدی است که نیهیلیسم به آن ختم می شود و از آن گریزی نیست هنگامی که انسان وجود خویش را در جایی خلاف واقع می جوید. (محال) نقطه پایان توهمی است که بشر از قدرت خویش دارد. او می خواهد که (قادر علی الاطلاق) باشد و هر آنچه که حیات دنیایی او را تهدید می کند – ترس، بیماری و مرگ – را از سر راه بردارد، اما ممکن نیست. برای آن که دل به (حیات) بسته است، تصور مرگ ناگزیر، با ترسی زاید الوصف همراه است. برای رها شدن از این ترس است که بشر، چون عقربی که در محاصره آتش افتاده، خود را می گزد، و این انتحار را برای دورانی کوتاه همچون مفری می یابد از مخمصه (محال). چاره آن است که مرگ را نه چون پایان راه، بل چون مرحله ای دیگر از حیات خویش ببیند، همان سان که هست.

 ارنست یونگر این ضرورت را کم و بیش دریافته است، اما در (متن کشمکش نیهیلیستی). او هم از آنچه تقدیر تاریخی بشر امروز است بی نصیب نیست، هر چند بیش از دیگران بلا را احساس کرده است. می نویسد:

درین جهان حریق زده جان فقط خطی را می بیند که بر روی آن همه ارزشها در حال ذوب شدنند تا بجایشان فقط درد بماند. سپس سایه محوی از حدود (هر چیز) بچشم جان می رسد تازه اگر این چشمی تیز بین باشد. و این سایه های محو فقط می توانند جوانه ای باشند یا نقطه شروع تبلوری...

اینرا باید از پیش دانست لحظه ای که در آن، عبور از خط رخ می دهد، لحظه رو کردن مجدد است به بودن.

در این جهان بلازده، همین هم مغتنم است. ارنست یونگر خود از این (بودن) یا (وجود)، دریافتی نسبتا مذهبی دارد. وضع او نسبت به وجود، عینآ همان وضع فلاسفه نیست، نهایت سیر فلسفه آن است که وجود را به مثابه (حق) دریابند. ارنست یونگر ضرورت رویکرد دیگر باره به عالم معنا را دریافته، اما هنوز به کلیسا اطمینان نیافته است. می نویسد:

اما این سوی خط نمی توان حکمی به قضاوت راند. در متن کشمکش نیهیلیستی این کیفیت هست که بینش کلیسایی نه تنها بیشتر است بلکه سزاوارتر هم آنست که بسوی کلیسا برویم تا بسوی آنانکه بآن می تازند. این کیفیت که همین اواخر خود را عرضه کرد، تا بامروز نیز بچشم می آید. علاوه بر این، اگر تا کنون با بدرقه فریاد شادی عوام و آدمخواری آشکارای سرمایه داری، کارمان به پرستش جذبه آسای حیوان نرسیده است، گذشته از چند سرباز اصیل مدیون کلیساییم. (شاید اشاره باشد به سرکردگان عساکر متفقین در جنگ دوم جهانی، مثل مونتگمری، آیزنهاور و تیمو چنکو و دیگران که اروپا را از بربریت فاشیسم نجات دادند.) حتی هنوز هم بر متن بیرقها، آداب عهد هابیل و قابیل نمودار است. قدرتهای دیگر هر چه بیشتر که اجتماعی می نمودند و هر چه بیشتر که ادای انساندوستی در می آورند بهمان نسبت زودتر از میدان می گریختند.

ارنست یونگر چاره را در روی آوردن به (دین) یافته و از مبشران عهد جدیدی است که بعد ازعبور از خط باید بسته شود. می نویسد:

نقص، هر جا که نیایش خدا کافی است، کمتر حس می شود، یعنی در هسته درست دینی (اورتودوکسی) شاید این هسته تنها عاملی باشد که تجزیه نشده از خط عبور می کند و اگر هم تجزیه برداشت تغییرات عظیمی را ببار خواهد آورد. هم چنین نقص در کار پرو تستانها نمایان تر است تا در کار کاتولیک ها. و از اینرو ست که پروتستانها در راه نهضت ها ی جهانی و اعمال خیر و زیارت کوشش بیشتری می ورزند. قدرت  تشخیص جهت را در هیچ مورد نمی توان از برجسته ترین مراکز معنوی سلب کرد.

همین (قدرت تشخیص جهت) است که او را به مثابه مظهری از (فطرت جمعی بشر) برای بیان سخنانی چنین برگزیده است. بشر همواره به یک عهد ثابت ازلی در وجود خویش رجوع دارد و اگر هزارها سال نیز از این عهد ازلی بعد پیدا کند، باز هم عاقبت باز خواهد گشت:

قدرت تشخیص جهت را در هیچ مورد نمی توان از برجسته ترین مراکز معنوی سلب کرد. و همین چگونگی باعث می شود که موضوع (تم) های دینی و الوهی روز بروز بیشتر در ادبیات نفوذ کند... رمان دینی که سرو کارش با آسمان و ستارگان بود، اکنون دوباره در کشورهای آنگلوساکسون دارد نمودار می شود و گاهگاه همان قلم ها که خود را وقف توصیف مرد برتر یا آخرین آدمیان کرده بودند اکنون سراغ مسائل لاهوتی رفته اند.

عصر نیهیلیسم با روی گردان از آسمان و توجه به زمین آغاز شد و گذر از این عصر نیز با روی کردن دیگر باره به آسمان انجام خواهد شد. بشر جدید با روی گرداندن از آسمان، هم به دین پشت کرد و هم به کلیسا، اما اکنون، در آغاز این رویکرد دیگر باره به آسمان، نباید دین را با کلیسا اشتباه کرد. یونگر از این معنا غفلت نکرده است:

طبیعی است که در چنین وضعی نخست کلیسا خود را عرضه می کند. این شغل اوست. شغلی که موظف بآنست. اما فورآ این سوال به میان می آید که کلیسا تا چه حد قادر بکمک است؟ و بعبارت دیگر تا چه حدودی هنوز وسایل درمان را در اختیار دارد؟ این سوال را نمی توان سرسری گرفت. زیرا که درست و بخصوص تاسیساتی که بمحک آزمایش نخورده اند، ممکن است انبار موادی باشند برای دخالت نیهیلیستی. این قضیه می تواند موید تصویری باشد که در آغاز امر دادم: عطای آمرزش را نمایش دادن که هیچ مطابقتی با عالم بالا ندارد و بدین سان چیزی جز نمایشی یا ادایی نیست. چیزی جز اعمالی خودکار و ماشینی که عین دیگر خودکاریهاست، بلکه از آن هم پست تر، زیرا که وانمود کننده ارزش ها ست.

و این نحوی اتوماتیسم است که سر از حوزه دین و شریعت بر آورده است، یعنی از جایی که باید مردمان را با عالم بالا پیوند دهد. آنگاه احکام دین از حکمت وضع خویش جدا خواهند شد و دین به انجام اعمالی ظاهری در اوقاتی خاص محدود خواهد گشت و نهادی چون کلیسا که باید واسطه پیوند مردمان با عوالم معنوی باشد، با تمرکز یافتن در جهت حفظ این ظواهر، اصل رابطه معنوی را که حقیقت دین است انکار خواهد کرد. در عصر غلبه نیهیلیسم می بایست متوقع بود که دین مسیح از یک سو متناسب با علم پرستی غالب در صورت پروتستانتیسم محقق شود و از سوی دیگر، متناسب با اراده به قدرت در صورت قدرت متمرکزی چون واتیکان ظهور یابد. ارنست یونگر می نویسد:

اما نفوذ بیشتر کلیسا، عوام الناس را یا دربست باختیار جوامع صنعتی و استثمار شان می گذارد یا آنها را به آغوش فرقه سازان و دغلبازان (شارلاتان ها) می راند که امروز در گوشه هر رهگذری دکانی باز کرده اند. و (و اسفا که) مصب یک قرن پیشرفت و دو قرن روشنفکری هم اینجاست! حتی این زمزمه به گوش می رسد که عوام الناس را باراده خودشان وابگذارید. اراده یکه آنها را آشکارا به نیستی می کشاند. معنی این زمزمه جاودانه کردن بردگی است...

دین، با علم جدید و تکنولوژی، تا پیش از آنکه وضعی و تاریخی آن در صورت های اجتماعی و فراگیر شرک و الحاد ظهور نیافته باشد نمی تواند تقابل و تعارض پیدا کند. روشنفکر، یا مومن به (شریعت علم) است و یا شریعتی که خود را با علم انطباق داده باشد. دین نمی تواند تا پیش از آنکه آثار وضعی و تاریخی این دو قرن روشنفکری تقابل ماهوی علوم جدید و تکنولوژی را با دین به رای العین نشان دهد به چون و چرا در ماهیت علم بپردازد. البته عقل دینی – یعنی عقلی که در نسبت با حقیقت دین ظهور یافته باشد – به مشاهده و معاینه در می یابد که سیر تاریخی تمدن جدید – که تمدنی بنا شده بر علوم جدید و تکنولوژی است – به کدام غایات منتهی خواهد شد و از تقابل این غایات با غایات دینی، در خواهد یافت که چه روی داده است.

دین باید منتظر بماند که بشر در پایین ترین مراتب هبوط خویش، با رجوع به فطرت یا عهد ازلی، بار دیگر متوجه آسمان و بهشت مثالی وجود خویش گردد و در جست و جوی راهی برای نجات از غرقاب سیطره کمیت روی به دین و دینداری بیاورد، و این امر، اکنون واقع شده است. در این میان بوده اند هوشیارانی چون ارنست یونگر که این (نیاز) را زودتر از دیگران احساس کرده اند. اما یونگر هنوز نتوانسته است که در درون خویش بر جاذبه سحر آمیز علوم جدید غلبه کند و در یاس از (علوم الهی مسیحی)، یک بار دیگر از علوم جدید مدد خواسته است. می نویسد:

… علوم الهی بهیچ رو در وضعی نیست که بتواند سنگ خود را با نیهیلیسم وا  بکند. بلکه سر خود را بیشتر باین گرم کرده است که نگهبان گورستان دوره روشنفکری باشد، و به این طریق هنوز خود در مجادله نیهیلیستی پیچیده است.

بسی امید بخش تر این نکته است که تک تک علوم، بابتکار خود به تصاویری رو آورده اند که برای تعبیر علوم الهی مناسب اند. بخصوص ستاره شناسی و فیزیک و زیست شناسی...

این سه حقیقت – یعنی اضطراب ماورا طبیعی عوام – و خروج تک تک علوم از فضای کپرنیکی – و ظهور موضوع های دینی و الوهی در ادبیات جهان، سه عامل مثبت درجه اولند که می توان بحق در مقابل نقد بدبینانه سقوط (اشپنگلر) و قضاوت وضعیت در زمین این سقوط تمدن قرار داد.

تصویری که ارنست یونگر از جهان امروز عرضه کرده بسیاری به واقع نزدیک است و همین واقع بینی است که او را در یافتن راه حل نیز موفق داشته است.

اژدهای قدرت در نقاب دموکراسی و از طریق دولت های غول آسا بر سراسر زمین حاکم است. استثمار، به مثابه (خصیصه بنیادی جهان ماشینی و خود کار)، تا حد سیر نشدنی اوج گرفته است، بهره کشی از هر چیز و هر کس.

 دوران ایده ئولوژیها، چنانکه پس از 1918 رونق داشت، امروز گذشته است. امروز همان ایده ئولوژیها فقط در حکم بزکی سطحی هستند برای قدرتهای بزرگ.

   یونگر می نویسد:

می توان پیش بینی کرد که ختنه کردن آزادی هنوز سالهای سال مرسوم بماند. این رسم حتی در جایی هست که آدمیزاد بصورتی بسیار ساده و سر زود باوری خود را صاحب هر تصمیم خود میداند. و راستی آیا تفاوتی هست میان اینکه وسایل کشتار ملت ها بدستور دار و دسته ای خودکامه تدارک بشود یا مطابق رای اکثریت یک مجلس؟ البته که تفاوتی هست. در مورد دوم اجبار عمومی نمایان تر است. ترس در هر دو مورد تسلط دارد... تا زمانیکه ترس حکومت میکند همه چیز در دایره ای کند، دوران می کند. و درخشش فلاکت زا بر بنیاد سلاح هاست.

ارنست یونگر می داند که:

اژدهای قدرت طرز تفکرهای وارسته و آرامش طلب (این گوشه های رنج) را دوست دارد و آنرا تبلیغ هم می کند.

پس روی به مبارزه می آورد، می نویسد:

درگیر شدن با اژدهای قدرت که گاه چون جباری درونی خود را بما تحمیل می کند و گاه چون جباری برونی، جامع ترین و کلی ترین نوع مشغله جهان ماست. وقتی که نیهیلیسم باوج خود می رسد دو تشویش بزرگ مسلط بر آدمی است. یکی ازین دو تشویش بر بنیاد وحشتی است که در مقابل خلا درون رخ میکند، و همین است که انسان را وا میدارد تا بهر قیمت که شده خود را همرنگ جماعت بنماید، از راه شکفتگی قدرت یا از راه تسلط در فضا یا از راه سرعت افزایش یابنده. اما تشویش دیگر از بیرون بدرون نفوذ می کند. چون حمله جهانی که در آن واحد، هم دیو آسا و هم خودکارانه مقتدر  است.

شکست ناپذیر نمودن اژدهای قدرت در دوران ما بر بنیاد این بازی دوگانه تشویش است. این شکست ناپذیری وهمی بیش نیست. و قدرت آن نیز هم درین نکته است...

این اژدهای قدرت، از طریق یک ترس موهوم بر جان مردمان مسلط است. شیطان نیز سلطان قلمرو وهم است و می توان گفت که آن اژدهای قدرت که ارنست یونگر می گوید، همان شیطان اساطیری است که در عین حال، هم درون و هم از بیرون می تازد. زیبایی سخن یونگر و هوشیاری او آنگاه ظاهر می گردد که راههای مبارزه با شیطان یا این اژدهای قدرت را نشان می دهد، می گوید:

اگر می شد اژدهای قدرت را از پا درانداخت لازم بود فضایی را پر کرد که برایش خالی می ماند. برای گذاردن هر چیز درین جای خالی، آن خلا درونی یعنی آن حالت بی ایمانی، ناتوان است.

بهمان مقیاس که نیهیلیسم امری عادی میشود رمزها و نشانه های خلا ارزش ها، بسی ترسناک تر از نشانه ها و رمزهای قدرت می شوند.

اما آزادی در خلا ساکن نیست. خانه آزادی در سازمان – نیافتگی است و در سرزمین های تجزیه نشده و در آن حوزه ها که هر چند سازمان پذیرند اما جزوی از سازمان نیستند. می خواهم اینها را سرزمین های بکر و وحشی بنامم... البته این سرزمین – های بکر، دیگر آن سرزمین های رمانتیک نیست، بلکه بنیاد هستی آدمی است. بیشه ای است که روزی از درونش آدمی چون شیر به بیرون خواهد جست.

آری در صحراهای ما واحه هایی نیز هست که دست – نخوردگی و بکری در آنها گل می کند. اشعیا نیز این حقیقت را در درون تحولی شبیه به آنچه ما در آنیم شناخته است. این واحه ها باغهایی اند که اژدهای قدرت به آنها راه ندارد و با ترشرویی و کینه، دورشان پرسه می زند. نخستین این واحه ها مرگ است. امروز نیز چون همیشه، آدمیزاده ای که از مرگ نمی هراسد، به تنهایی قدرتی است بی نهایت برتر از بزرگترین قدرتهای زمانه. هم از اینجاست که بایست ترس را مدام منتشر کرد. قدرتمندان همیشه درین وحشت به سر می برند که مبادا مردم آزاده – و بدتر از آن گروه خلایق – بتوانند دام ترس از مرگ را بدرند و از آن بیرون روند. این پایان کار قدرتمندان است.

   (ترس از مرگ) بزرگ ترین ضعف بشر است و اژدهای قدرت که همان شیطان اساطیری است، حاکمیت خویش را بر ضعف های بشر بنیاد نهاده است و از همه بیش تر بر (ترس از مرگ). برای من بسیار اعجاب آور است که ارنست یونگر به یک چنین دریافتی رسیده است و اگر جز همین یک نکته در سراسر کتاب (عبور از خط نبود)، می بایستی که آن را چون رهنمودی گرانبها برای غلبه بر این نیهیلیسم نظام یافته که همچون اژدهای شکست ناپذیر قدرت بر کره زمین سیطره یافته است. بپذیریم. نزدیک ترین تجربه ای که برای ما می تواند صدق سخن یونگر را آشکار کند، انقلاب اسلامی ایران است. اژدهای قدرت هنگامی امید از ایران باز گرفت که خلایق را فارغ از ترس یافت، ترس از مرگ. و از این پس، باید منتظر باشیم که این تجربه در بسیاری از سرزمین های کره زمین تکرار شود. ارنست یونگر می نویسد:

  قدرت بنیادی دوم عشق است. هر وقت دو آدمیزاده یکدیگر را دوست بدارند حوزه هایی از چنگ اژدهای قدرت بسلامت بدر برده اند و فضای بوجود آورده اند که دیگر در نظارت آن اژدها نیست. عشق همیشه چون پیامبر خدایان بر همه سازمانهای شیطانی و ( تیتانی) پیروز می شود. اگر آدمی بسوی عشق روی آورد هیچگاه خطا نخواهد کرد...

یونگر نظارت آن (اژدها) را حتی تا مخفی ترین روابط انسان ها با یکدیگر گسترش داده است و این عین واقعیت است، چه آن اژدها را شیطان درون بدانیم و چه شیطان بیرون که همین نیهیلیسم نظام یافته است که در صورت های متعددی همچون دموکراسی، بوروکراسی، تکنوکراسی و ... متحقق شده است. او خوب دریافته است که طلسم این دیو، نخست با (غلبه بر ترس از مرگ) می شکند و سپس با (عشق)، و بالعکس. اما برای آنکه این تعبیر (عشق) را از قلمرو سیطره شیطان در زبان بشر محفوظ دارد و آن را از صندوق جواهرات شیطان بیرون کشد، می افزاید:

بمناسبت آنچه گذشت اشاره ای به رمانهای (هنری میلر) ضروری است، که در آنها مساله جنسیت به برخورد با تکنیک هدیت می شود. رهایی از اجبار آهنین زمان را، او چنین طرح می ریزد که انسان برای نیست کردن جهان ماشینی، باید به آن رو کند. اما مغلطه او در اینجاست که چنین نیست کردنی جزجز است و همیشه باید  افزایش بیابد. در حقیقت جنسیت با جبر ماشین مخالفتی اصولی ندارد، بلکه در حوزه های حیاتی جنسیت همان نقشی را دارد که خودکاری در حوزه های فنی. در چنین مرحله ای جنسیت با امر شیطانی (تیتانی) بهمان اندازه خویشاوند است که با خونریزی بی معنی. زیرا که شور و شوق فقط وقتیکه بسوی عشق یا بسوی قربانی هدایت شده باشد، با ماشین از در مخالفت در می آید. که ما را آزاد می کند.

در این سخن نیز ارنست یونگر مرا شگفت زده می کند. هم عشق و هم نترسیدن از مرگ، انسان را از خود بنیادی و لوازم آن که عجب و کبر است می رهاند. در نترسیدن از مرگ، انسان (خود) را انکار می کند و در عشق، پیله (خود) را می درد و روی به عالم بیرون از (موضوعیت نفسانی و خود بنیادی) می آورد. و این هر دو در (ایمان) جمع می آیند.

داستان هبوط آدم این گونه پایان می یابد که توبه او بعد از تحمل رنجی فراوان و گریستن بسیار مقبول می افتد و به بهشت مثالی که حقیقت وجود خود اوست، رجعت می یابد. این دوران اکنون آغاز گشته، اگر چه آخرین دوران رنج هنوز در راه است. 

    نظرات  (۰)

    هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی